دلنوشته‌ی بطله‌‌الکربلا | نویسنده Madiheh

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Madiheh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ناو خطیر بی‌داد به اقیانوس اظهار می‌رود و چشمان پر اشک زمین از درد می گدازد. اما نه، خطبه‌‌ی تو در آماج برودت و دردش، مرهمی روشن روی زخم‌ نسیان‌ها می‌گذارد... مرهمی به بزرگی قرن‌‌ها و سده‌ها.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در بی‌تابی ثانیه‌ها چشم می‌گذارم و خواب درد مرا به وادی قلبی بس رزین می‌کشاند؛ دلی که در خون صبر می‌غلتد و در بازدمش مردانگی، تاریخ پر ابهام را رنگ می‌زند.
 
آخرین ویرایش:
پیکر بی‌سر برادر در آغو*ش تو تاب می‌خورد و زخم در شیارهای قلبم درد می‌دوزد، چنین رنج عظیمی را به سینه‌‌ات سپر می‌کنی و نیزه‌ی این اقتدار در محنت من می‌نشیند بانوی من.
 
آخرین ویرایش:
بن عشق تو، یاخته‌های زندگی را در آتش شمشیر سوزاند. دو پرورده‌ی جانت لاله‌ی دل‌داده به آسمان شدند و تو سرخی بال‌هایشان را درقه‌ی عاشورا کردی.
 
آخرین ویرایش:
نماز آن شبت در کابوس بیداری‌ام می‌خوابد، همانی که زمزمه‌هایت را بر زخم دلم‌ نمک کرد و سجاده هم در خم زانوانت گریست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آسمان کبود خندید و از شکاف عمیق قلبم، خونی به زنجیرها نرسید. زنجیری که جرعه‌ای از خشکی نوشیده بود، جز نمکی بر جرحه‌ی اسارت پر آزادی‌ات نبود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قشر نازک اشک روی دردهای یخ‌بسته در قله‌ی پر صعود چشمانت نزول می‌کند اما جوی جاری شدنش هم به بن‌بست‌های لخته‌آگین زخم منتهی می‌شود. صبر چشمان من بود که در این رود، نفس اشک‌هایم را به شماره انداخت.
 
آخرین ویرایش:
جامه‌ی عطرآگین عدالت به تن سخنانت دادی و با تاجی از عزت جدت میان لهوی بی‌اِبا سرِ جور را از گوش تا گوش دریدی... زمزمه‌ی ملائک تشجیع جلادت تو باد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقار مواج در قدم‌قدم چشمانت هوش را در سر حیا می‌جوشاند، استواری‌ در میخک واژه‌هایی که‌ مروت را به پرواز می‌آویزد تپش را به قلب من، می‌سراید.
 
آخرین ویرایش:
در بیداری بیرق‌ها، سحاب عبادت می‌خزد و سبزه‌های شیرین عشق به خواب خود کاخ استوار عدالت را می‌ببینند؛ چون تویی، تاج دهل بر سر نهاده‌ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین