شعر اشعار دو بیتی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع m.amir
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من ماندم و حلقه طنابی در مشت
با رفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی
دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خسته ام از لبخند اجباری

خسته از حرف های تکراری
خسته ام از آدم های تکراری

خسته از محبت های خالی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آن عشق که دیده گریه و آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو
امروز نگاه کن که جان و دل من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو . .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یاد آن روزی که یاری داشتیم
این چنین خوار نبودیم ، اعتباری داشتیم
ای که ما را در زمستان دیده ای با پشت خم
این زمستان را نبین ، ما هم بهاری داشتیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم گرفته تر از این نمیشود
چشمهایم خیس تر از این نمیشود
تمام غم ها و غصه ها در دل من جا گرفته
میدانستم اشکهایم روزی تمام میشود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از ل*ب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ز تلخی سکوتت من چه بگویم
همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی
دگر از عشق خود با کَس نگویم . . .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق
چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهار من مرا بگذار و بگذر
رهایم کن برو دلدار و بگذر
من عادت می کنم اینجا به غمها
مرا پر کن از این اجبار و بگذر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین