دلنوشته ♥ دلـــنوشــــتـه هـاي ِ رامـیـن ِ اقـتـصــاد ♥

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نـه ، مـن دیـوانـه نـیسـتم

درخـتـان واقـعـاً بـا مـن حـرف مـی زننـد

و گـنجـشکـان گـاهی مـاهـور مـی خـواننـد .

یـک مـزرعه گنـدم در نـگاه دخـترانِ بـاد مـی روید .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آن مـرد در بـاران آمـد ، مـی آیـد

مـشـقِ شـب مـن خـیـس شـد .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سـاعت دیـواری خـانـه ی مـا آرامـبـخـش خـورده اسـت .

مـادرم ، پـادردش را مـی نـویسـد مـی گـذارد لای قــرآن .!

مـن هـم از پـنـجره جـیـم مـی شـوم

مـی روم سـراغ مــاه !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پـرندگـان نـقـاشی مـن پـرواز مـی کـننـد ،

مـی رونـد تـا آنـسوی دیـوار چـیـن !

یـک شـب هـم مــاه را نـقاشـی کـرده بـودم

فـردا کــُـسـوف شـد !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ایــن روزهـا

بـرای دوسـت داشـتـن هـم بـایـد کـارت هـوشـمـند گـرفت !!

مـادربـزرگ هـم کـه هـوش و حـواس نـدارد

ایـن را خـودش گـفت .

راسـتی امـروز چـندم مــاهِ خــسـته بـود !؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بر لبانم لغزيدی
آرامش گونه هايم مواج شد.
شب از انگشتانم چكيد
وتو از ترنم آرامش
در حجمي تاريك
متولد شدي.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پلكهايم شهوت تراويدنت را
از مرز تاريكي ونور
تاب نمي آورند.
تو تحميل شدي بر من
چگونه بايد پذيراي تو بود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو همان وحشي سرخ خوشحالي
كه تن ات
بوي سبزه هاي دوردست را گرفته است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لبهايت انار را فوران مي كند
و نفس هاي زمستاني مرا به يغما مي برد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنهايي هايم گرم مي شوند!
گونه هايت حرف مي زنند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین