اتمام یافته ترجمه رمان تاریکی| ireihane کاربر انجمن کافه نویسندگان

3k0v_4058_a1b754b552f9efc04dc261b6743f1511.jpeg

ناظر: @Leila-Rahimi
ویراستاران: @hadis @tarlan_mohammadi

نام رمان: Darkness
نام نویسنده: سابرینا رویال
ژانر: ترسناک، هیجانی
نام مترجم:
ریحانه حسنی
خلاصه:همه‌چیز بسیار عادی و معمولی گذشته است. او تازه از مدرسه برگشته به خونه و در حال استراحت کردن هست. اما، این مهم نیست؛ چون زامبی‌ها بیرون‌شهر شروع به حمله کردن، کرده بودند. خانواده‌ها از بین رفته بودند و همه عوض شده بودند. دنیا دیگر همان جای همیشگی، نبود و ترسناک‌تر از قبل شده بود. حال او باید خودش را به تنهایی نجات دهد و قبل از خورده شدن توسط زامبی‌ها پناهگاهی پیدا کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
IMG_20200421_125451_975.jpg



مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.


برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.



الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.


برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 20 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.



و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.



موفق باشید.

|کادر مدیریت کافه نویسندگان|
 
آخرین ویرایش:
تاریکی

فصل اول: پیدایش

می‌توان به زندگی او لقب یک زندگی عادی را داد. زندگی او همان‌جوری بود که زندگی یک دختر اصالتاً آفریقایی، که با مادر و دوستانش در یک‌محله زندگی می‌کرد، باید می‌بود.
او یک زندگی معمولی داشت و هر روز صبح از خواب بیدار می‌شد و پتویش را به خود نزدیک‌تر می‌کرد، انگار که دلش نمی‌خواست یک‌روز دیگر را در مدرسه شروع کند. بعد از سومین هشداری که آلارم ساعت به او می‌داد، گبریل زندگی همیشگی‌اش را که شروعش با کرم زدن به صورت گندمی‌اش، تا جای که حتی یک‌نقطه از صورتش بدون کرم باقی نمی‌ماند، آغاز می‌کرد. در قسمت دوم از برنامه‌ی صبحگاهی‌اش او با سرعت خود را به پایین پله‌ها می‌رساند و بعد از وارد شدن به آشپزخانه، نان تستی که به مربا آغشته شده بود را بر روی یک بشقاب نزدیک در آشپزخانه می‌دید. این یکی از راه‌های مادرش برای نشان دادن عشق خود به او بود.
او همیشه پیام‌ها و یا اشکال کوچکی را با مربا بر روی تست می‌کشید و گبریل از این کار او بسیار بی‌زار بود. گبریل دلش می‌خواست که مادرش به جای نوشتن پیام‌های بچه‌گانه‌ای بر روی تست، با او مانند یک فرد بالغ رفتار کند!
گبریل خجالت می‌کشید، حتی داخل اتوبوس صبحانه‌اش را بخورد. اما، او گاهی اوقات از دیگر دوستانش می‌شنید که او مادر خوب و مهربانی دارد. گبریل دستگیره‌ی در را فشار داد و از آشپزخانه خارج شد. او به پشت سرش نگاه کرد و دید که مادرش در حال حاضر شدن برای رفتن به سرکار هست. او در حال پوشیدن همان لباس و شلوار مشکی همیشگی‌اش بود، او در قسمت پذیرش بیمارستان کار می‌کرد.
در گذشته وقتی که گبریل کوچک بود؛ بر روی صندلی داخل توالت می‌شست و آماده شدن مادرش برای رفتن به سرکار را تماشا می‌کرد. آماده شدن مادرش در اون زمان معمولا نیم ساعت طول می‌کشید و گبریل همیشه آرزو می‌کرد که وقتی بزرگ‌تر شد بتواند مانند مادرش ظاهری شیک و آراسته و زیبا داشته باشد.
همین الان هم بعضی از همسایه‌ها او را خواهر کوچک‌تر مادرش خطاب می‌کردند و معتقد بودند که او بسیار جوان‌تر از آن هست که دختری به آن بزرگی داشته باشد. وقتی او از خانه خارج شد و در پشت سرش را بست، به دور و اطراف محله نگاهی انداخت، همه چیز بسیار ساکت و آرام به نظر می‌آمد و چه‌چه‌ پرنده‌ها به گوش می‌رسید. محله‌ی آن‌ها بسیار دوستانه و بهتر از سایر محله‌ها که در آن معمولاً بزرگتر‌ها سر بچه‌های کوچک داد می‌زدند و آن‌ها را مجبور می‌کردند که به جای بازی کردن در کوچه در خانه بازی کنند، بود.
صدایی به گوشش رسید و پس از آن با اتوبوس زرد رنگ مدرسه مواجه شد. اتوبوس در‌هایش را باز کرد تا او سوار شود و یک‌روز دیگر را در دبیرستان شروع کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین