شعر اشعار رسول یونان

این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرگ در نمی زند
کلید می اندازد
مرگ اگر در بزند
که مرگ نیست
حتمن مامور مالیات است
و یا پستچی و یا مهمان...
او چهره ای محو دارد
و در گلویش...
مردگان سرفه می کنند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دریا را نمی شد
تانکر تانکر به شهر آورد
همین طور شهر را نمی شد
کامیون کامیون به ساحل برد
عمر مردی که
دریا و شهر را
یکسان دوست داشت
در جاده گذشت .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

BirdyBirdy عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
821
پسندها
پسندها
300
امتیازها
امتیازها
93
سکه
80
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین