رمان پنج سانتی‌متر بر ثانیه | .:مریم:. کاربر انجمن کافه نویسندگان

.:ن و القلم و ما یسطرون:.
نام کتاب: پنج سانتی‌متر بر ثانیه
نویسنده: ماکوتو شینکایی
مترجم: @.:مریــم:.

ناظر: @والــه

خلاصه:
چند قدم آنطرف تر از من می چرخید. در حالیکه موهای قهوه ای روشنش زیر نور آسمان برق می زد، از دوباره حرف غیرقابل فهمی زد.
-اونا میگن هر ثانیه پنج سانتی متر!
-ها؟ چی؟
-خودت چی فکر میکنی؟
-نظری ندارم!
-خب یکم از مغزت استفاده کن تاکاکی!
برای او آسان بود که همچین چیزی بگوید اما من همچنان متوجه منظورش نمی شدم، وقتی به او گفتم، جواب داد:
-سرعت سقوط شکوفه های گیلاس پنج سانتیمتر بر ثانیه اس.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DAC8B471-2654-4D79-B30A-774387F7ABF1.jpeg



مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمانترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فصل اول: داستان شکوفه های گیلاس
1

-نگاه کن! یجورایی مثل برفه!
تقریبا هفده سال از وقتی آکاری این حرف را به من زد می گذرد. ما تازه کلاس ششم را شروع کرده بودیم. با کوله پشتی هایمان از جنگل کوچکی که در راه خانه بود رد می شدیم و از مدرسه بر می گشتیم. بهار بود و تمام درخت‌های گیلاس پر از شکوفه بودند. گلبرگ ها به آرامی سقوط می کردند و آسفالت زیر پایمان را به فرشی کاملا سفید تبدیل می کردند. هوا گرم بود و آبی آسمان زلال و رنگ پریده بود، مثل رنگ آبی رقیقی که در آب ریخته شده باشد. نزدیک یک بزرگراه اصلی و جاده اوداکایو بودیم اما تقریبا هیچ صدایی از هیچ کدامشان به ما نمی رسید. تنها نوایی که در گوشمان بود صدای آواز پرنده هایی بود که برای بهار پایکوبی میکردند. هیچ کس دیگری آنجا دیده نمی‌شد.
تصویری بی نقص از منظره ای بهاری بود.
حداقل به نظر من خاطرات آن زمان حسی شبیه عکس پلوراید یا فیلم عکاسی دارد. وقتی دوباره به آن ها فکر میکنم ، خودمان را از دور میبینم؛ خارج از قاب. در دنیایی سرتاسر روشنایی، پسری که تازه پا به یازده سالگی گذاشته و دختری هم سن او، خیلی وقت نیست که قد کشیده و هم قد پسر شده است. همیشه آن ها را در تصویر از پشت می بینم. هربار که دختر جلوتر می دود، آن حس ضعف و تنهایی که در قلب پسر شروع به سوسو زدن می کرد را به یاد می‌آورم، حتی الان که یک انسان بالغم هنوز هم مرا کمی غمگین می‌کند.
از بحث خارج شدم، فکر میکنم آکاری آن موقع گفت که ابر گلبرگ های گیلاس در حال پرواز او را به یاد برف می اندازد. هر چند من اینطور فکر نمی کردم. تا جایی که من می دیدم، شکوفه های گیلاس، شکوفه های گیلاس بودند. برف فقط در زمستان می‌بارد.
-نگاه کن! یجورایی مثل برفه!
-ها؟ واقعا؟ نمی دونم...
آکاری کوتاه گفت:
-همم! بی خیال!
او چند قدم آنطرف تر از من می چرخید. در حالی‌که موهای قهوه ای روشنش زیر نور آسمان برق می زد، از دوباره حرف غیرقابل فهمی زد.
-اونا میگن هر ثانیه پنج سانتی متر!
-ها؟ چی؟
-خودت چی فکر میکنی؟
-نظری ندارم!
-خب یکم از مغزت استفاده کن تاکاکی!
برای او آسان بود که همچین چیزی بگوید اما من همچنان متوجه منظورش نمی شدم، وقتی به او گفتم جواب داد:
-سرعت سقوط شکوفه های گیلاس پنج سانتی‌متر بر ثانیه اس.
پنج سانتی‌متر بر ثانیه، چیزی درباره این عبارت خیلی عجیب و رازآلود به نظر می رسید که من را تحت تاثیر قرارداده بود.
-ها خیلی عجیبی آکاری! از کجا میدونی اینو؟
آکاری شاد خندید.
-تازه برای بارون بیشتره، هر ثانیه پنج متر. ابرها هم یک سانتی‌متر بر ثانیه.
-ابرها؟ منظورت اونایین که تو آسمونن؟
-آره.
-اونا هم سقوط میکنن؟ مگه معلق نیستن؟
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین