رمان ترجمه رمان فرزند آب و هوا | کیانا محمودی نیا

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع تَــوار
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
به نام خدا

رمان: Weathering With You | فرزند آب و هوا
نویسنده: ماکوتو شینکای

مترجم: Kiana Mahmoodinia
ناظر: @بهار نارنج
خلاصه:
هوداکا موریشیما پسر دبیرستانی که در یک دوره هوای بسیار بارانی اتفاق می‌افتد، از خانه روستایی خود به توکیو فرار می‌کند و با دختر یتیمی دوست می‌شود که می‌تواند آب و هوا را دستکاری کند.
 
آخرین ویرایش:

DAC8B471-2654-4D79-B30A-774387F7ABF1.jpeg

مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمانترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مقدمه:
"داستانی که از شما شنیدم"
در زیر آسمان بارانی ماه مارس، سوت بلند نشان می‌دهد که کشتی در حال ترک بندر است. همان‌طور که بدنه عظیم کشتی در آب دریا شخم می‌زند، ارتعاشات سنگین از طریق صندلی من به سمت بقیه من می‌رود. بلیط من برای کابین درجه دو است، نزدیک‌ترین کابین به انتهای کشتی!
سفر به توکیو بیش از ده ساعت طول می‌کشد و ما شب به مقصد می‌رسیم.
این دومین بار در زندگی‌ام است که این سفر را با این کشتی انجام می‌دهم.
می‌ایستم و به سمت پله‌های تراس عرشه می‌روم. اولین بار دو سال و نیم پیش بود؛ پس از اتفاقی که در شهر بودم، شایعاتی در مورد من در مدرسه منتشر شده بود:
- می‌گن او سابقه داره و می‌شنوم که هنوز
تحت تعقیب پلیس هست.
موضوع شایعه پراکنی بودن من را آزار نمی‌داد (در واقع، اگر نبودم بیشتر تعجب می کردم) اما به هیچ کس در جزیره درباره آن‌چه در تابستان آن سال در توکیو رخ داده بود بود نگفته بودم. من چند چیز را این‌جا و آنجا گفته بودم، اما به یک روح!
- نه به پدر و مادرم، نه دوستانم، نه به پلیس.
حال دوباره به توکیو می‌روم، با تمام اتفاقاتی که در آن تابستان درون من رخ داد.
اکنون که هجده ساله هستم، برای همیشه به آن‌جا می‌روم و ساکن می شوم.
من دوباره می‌روم او را ببینم. این افکار همیشه پشت دنده‌های من گرما ایجاد می‌کنند، کم کم گونه‌هایم سرخ می‌شوند؛
می‌خواهم هر چه زودتر در باد دریا باشم و سریع‌تر از پله ها بالا بروم. در بالای تراس عرشه، هوای سرد تمام صورتم را می‌زند و باران را با خود می‌آورد. نفس عمیقی می‌کشم و سعی می‌کنم تمام آن را بنوشم. باد هنوز سرد است، اما پر از نوید بهار است.
من بالاخره از دبیرستان فارغ التحصیل شدم
- و واقعیت آن با تأخیر به خانه می‌آد، مانند اعلانی که دیر می‌رسه. آرنج‌هایم را روی نرده‌های عرشه تکیه می‌دم و به جزیره در حال عقب‌نشینی خیره می‌شم، سپس تمرکزم را به آسمان بادگیر معطوف می‌کنم.
قطرات بی‌شمار باران تا آن‌جایی که من می‌بینم در هوا می‌رقصند، خیلی دورتر... . درست در آن لحظه
- می‌لرزم و در همه جا برآمدگی‌های غازی ایجاد می‌کنم. دوباره داره تکرار می‌شه. بی اختیار چشمانم را فشار می‌دم.
همان‌طور که آن‌جا ایستاده‌ام، بی حرکت، باران به صورتم می‌خورد و صدای آن در گوشم می‌پیچد. در دو سال و نیم گذشته، باران حضور دائمی داشته است. مثل نبضی است که هر چقدر هم نفس خود را حبس می‌کنید، هرگز متوقف نمی‌شود.
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین