اتمام یافته داستان کوتاه ماه کوچک تو | ملینا مدیا

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع D A N I
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مشاهده فایل‌پیوست 293314

نام داستان: ماه کوچک تو
نویسنده: ملینامدیا
ژانر: فانتزی/تخیلی
ویراستاران: @D A N I و @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.
کپیست: @ژولیتژولیت عضو تأیید شده است.
خلاصه:
لیلی دختر بچه‌ای که دوست داره به ماه بره و از اونجا زمین رو نگاه کنه، ولی خیلی اتفاقی با وسیله عجیبی که پدربزرگش اختراع کرده میره ماه اما اونجا...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
124420_029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر داستان]

پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]

جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالار نویسندگان سر بزنید:
[تالار نویسندگان]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«به نام خالق ماه»

لیلی

مثل همیشه لباس زردم رو پوشیدم و به سمت حیاط دویدم. با شادی بسیاری خطاب به اقا جون که روی تخت چوبی وسط حیاط نشسته بود گفتم:
- آخ جون، آقا جون ماه و نگاه! بازم مثل همیشه خوشگل و نورانی.
اقا جون با شنیدن صدای من سرش رو بالا گرفت، به ماه چشم دوخت و با مهربونی گفت:
- اره عزیزم خیلی قشنگه مثل تو ماهه دیگه.
از حرفش خیلی خوشحال شدم، اون بهترین اقا جون دنیا بود، با شادی در حالی که از پله‌های ایوان پایین می‌رفتم گفتم:
- آقا جون من می‌تونم برم ماه؟
اقا جون مثل همیشه خندید و با زیرکی گفت:
- ای دختر شیطون؛ نه فعلا نمیشه.
منظورش از فعلا چی بود؟ شاکی صدام رو لوس کردم و گفتم:
- اما آقا جون می‌خوام ببینمش!
اقا جون کلافه از لوس بازی من، سرش رو به چپ و راست تکون داد و با لحنی جالب گفت:
- ای وای بابا جان چقدر لجبازی شما، دخترکم من و شما که نمی‌تونیم بریم ماه!
من که تازه به تخت رسیده بودم، نگاهی به انعکاس ماه که توی اب حوض افتاده بود انداختم و پرسیدم:
- چرا نمیشه؟
اقا جون که حواسش هنوز به ماه بود، اینطوری جواب داد:
- چون ما فضانورد نیستیم، بعد رفتن به ماه که آسون نیست.
اما من مصمم بودم، می‌خواستم واقعا به سمت ماه برم! شاید بشه حتما که نباید فضانورد بود! پس مصمم و خیره به انعکاس ماه گفتم:
- نمی‌خوام! خب فضانورد بشیم... بعد بریم ماه.
اقا جون؛ اما یکهو ناامیدانه زمزمه کرد:
- خب من که دیگه نمی‌تونم؛ اما تو سعی کن وقتی بزرگ شدی فضانورد بشی، هان بابا جان؟
ناراحت نگاه از حوض گرفتم و به اقا جون دادم. دم پایی هم رو بیرون اوردم و روی تخت نشستم. اهسته گفتم:
- ولی من دوست دارم با شما بیام.
اقا جون لبخند گرمی زد و گفت:
- عزیزکم من ماه رو در آینده می‌بینم!
خندیدم و پرسیدم:
- چجوری؟ مگه قراره بری؟
اقا جون دستی در هوا تکون داد و گفت:
- نه ولی وقتی ادما می‌میرن همه‌ی اون جاهایی که دوست دارن و می‌بینن.
ابروهام رو بالا دادم و کنجکاو پرسیدم:
- واقعا؟ کی گفته؟
اقا جون شونه ای بالا انداخت و گفت:
- کسی نگفته بابا جان، فقط کافیه تو خدا رو با چشم دلت درک کنی اون انقدر مهربونه.
با دستم چونم رو خواروندم و گفتم:
- اقا جون! می‌گم من می‌تونم بعد از مرگم خدا رو ببینم؟
اقا جون ل*ب گزید و نگران جواب داد:
- اولا خدا نکنه؛ دوما ما چه بدونیم بابا جان، ولی بابا جان تو همین الانش هم داری خدا رو می‌بینی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین