درخواست تاپیک عکس شخصیتها
برای رمات تاکسیدرمی
برای رمات تاکسیدرمی
در حال تایپ موضوع 'رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf'
مرسده لبخندی محو و محترمانه زد، نگاهی به چهرهی بیحالت او انداخت و آرام گفت:
– روحش شاد…
رستمی پلکهایش را نیمه بست، گویی برای لحظهای میان گذشته و حال معلق مانده بود. بعد با لحنی که گرمایش هنوز لایههایی از اندوه در خود داشت، گفت:
– تصمیم گرفتم برای خودم یه کار و کاسبی راه بندازم؛ جایی مثل هتل یونیک… جایی که توی شادی و غم کنار مردم باشه.
مرسده سرش را به نشانهی تأیید تکان داد. هنگام رسیدن به سوال بعدی، مکثی کرد. در دلش تردید کوچکی جوانه زده بود. نگاهش را از برگه کند و آهسته گفت:
– خب… سوال بعدی یه کم شخصیه!
رستمی با خندهای راحت که چینهای اطراف چشمهایش را آشکار کرد، پاسخ داد:
–...
– روحش شاد…
رستمی پلکهایش را نیمه بست، گویی برای لحظهای میان گذشته و حال معلق مانده بود. بعد با لحنی که گرمایش هنوز لایههایی از اندوه در خود داشت، گفت:
– تصمیم گرفتم برای خودم یه کار و کاسبی راه بندازم؛ جایی مثل هتل یونیک… جایی که توی شادی و غم کنار مردم باشه.
مرسده سرش را به نشانهی تأیید تکان داد. هنگام رسیدن به سوال بعدی، مکثی کرد. در دلش تردید کوچکی جوانه زده بود. نگاهش را از برگه کند و آهسته گفت:
– خب… سوال بعدی یه کم شخصیه!
رستمی با خندهای راحت که چینهای اطراف چشمهایش را آشکار کرد، پاسخ داد:
–...
- HADIS.HPF
- حدیث پورحسن رمان تاکسیدرمی رمان جنایی
- پاسخها: 122
- تالار: رمانهای درحال تایپ