در حال تایپ داستان کوتاه حرمت نمک | رضاسیاهپوشان(محمد امین)

نام اثر: حرمت نمک
نویسنده: رضاسیاهپوشان(محمد امین)
ژانر: ترسناک و دلهره آور
ناظر: @*ملکه برفی
خلاصه:
شاید در جایی از زندگی مان همان جایی که فکر می کنیم بهترین شب زندگیمان است ، مرگبار ترین اشتباه زندگیمان را انجام دهیم ، راحیل هم همین کار را انجام داد، شاید بعضی ها بگویند همه این ها خرافات است ولی نه این ها واقعیتی است غیر قابل انکار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]


برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]


برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]


بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]


برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]


پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]


جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]


و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به آموزشکده سر بزنید:
[آموزشکده]



با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پارت یک

بالای قبرش براش فاتحه ای فرستادم ، لیلا دختر مظلومی که با فریب یه پسر بی ملاحظه رفت زیر قطار و از دنیا رفت فکر کنم الان دیگه آروم آروم بود و به معنای واقعی آرامش برای لیلا بود ، تویی ماجرای لیلا خیلی چیز ها رو فهمیدم و از شاید تاریک ترین نقطه آفرینش خدا چیز های فهمیدم شاخه گل گلایولی که خریده بودم رو روی قبر و مقبره پاک لیلا گذاشتم و قبرش رو ترک گفتم و به سمت قبر عشق اول و آخرم سپیده رفتم چند وقتی بود که حسابی دلم پر بود ، سر مزار پاکش نشسته ام و سرم رو روی سنگ قبرش گذاشتم

_ سلام سپیده جانم ، خوبی می‌دونم که خوبی آخه مگه میشه کسی مثل تو آنقدر خوب باشه و بالاترین جایی بهشت جاش نباشه شاد و خرم نباشه ، ولی من از دستت گله دارم آخه بی معرفت رفتی و تنهام گذاشتی تویی دنیای نامرد که همه فقط به اسم عشق کلاه سر هم میزارن ، به سنگ قبرش نگاه کردم خط خوش و طلایی نام سپیده می درخشید و نور خورشیدی که توش میخورد زیبای نامش روی سنگ مزارش رو دو چندان می کرد ، باران اشک مثل آبشار نیاگارا از چشمام پایین می ریخت ، بغض گلوم سبک تر که هیچ سنگین تر هم شد و کتاب سنگین دلتنگیم ، سنگین تر شد و صفحات بیشتری به اون اضافه شد اشکام رو پاک کردم.

_ببخش سپیده جانم ، غم تو دلم خیلی سنگینی می کرد و باید یه جوری سبکش می کردم راستی یه خبر دارم اگه گفتی چه خبری ؟!
انتظار داشتم مثل گذشته ها سپیده رو ببینم که ذوق کرده و چشماش گرد شده و منتظره که من بهش بگم چه خبری دارم ولی حیف که سنگ سرد مانع مون بود و سپیده زیر سنگ سرد قبر خوابیده بود ، یه ضربه به بالای سنگ قبرش زدم

_ با توام مثلا؟

ولی سپیده من جوابی بهم نمی داد ،بغض گلوم رو فشار داد ولی می دونستم اگر گریه کنم سپیده ناراحت میشه

آهی سرد کشیدم و شاخه های گل رز رو که گل مورد علاقه سپیده بود گذاشتم روی سنگ مزارش رز آبی ،مشکی ، نباتی و سرخ همیشه دوست داشت

_ البته فکر کنم زیاد خوشحال نشی ، میدل باس رو فروختم راستیاتش بعد از قضیه لیلا ، دل و دماغ رانندگی با اون ماشین رو نداشتم و فروختمش.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین