نقد و نظر دربارهی رمان سراب مرگبار؛ با درود، امیدوارم که حالتان خوب باشد.
از نام، جلد و ژانرها شروع میکنم:
نام شما گرچه با فضای رمان و ایده مرتبط بود، بسیار کلیشه بود و جذابیتی نداشت. طوری که انگار به طور رندوم اسم انتخاب کردهاید و وقت کافی برای ایجاد یک نام جذاب، مبهم و مرتبط نگذاشتهاید!
ژانرها ترتیب درستی داشتند اما شاید میبایست جای فانتزی، علمیتخیلی را قرار میدادید زیرا فضای رمان شما به آن ژانر مرتبطتر بود.
جلد رمان، تصویر خوبی داشت و کاملا با فضا ارتباط داشت اما میبایست فونت خشنتری را به طراح میسپاردید.
خلاصه، ضعف قلم شما را مشخص میکرد، هنگامی که نوشته بودید: « ضربات و سیلیهای شلاقمانندش نوازش میدهد »، متوجه نشدید که چیزی لنگ میزند؟ استفاده از کلماتی با بار مثبت برای رساندن مفهومی با بار منفی اشتباه محض است! مگر دیدهاید کسی بخواهد با سیلی کوفتن کسی را نوازش بدهد که باد بخواهد با ضربات شلاقوار چیزی یا کسی را نوازش بدهد؟ یا نوازش میدهد یا سیلی میزند! این را در اینجا ذکر کردم و باید مثال خوبی باشد از ایرادهای دیگر شما در پردازش فضای موجود و توصیفات دیگرتان در رمان، متاسفانه جذابیت رمان را تا حد زیادی کاهش داده بود. ایرادات نگارشی شما هم از همان ابتدا توی چشم آدم میروند. با جلوتر رفتن در داستان، شخصیتپردازی ضعیفی را شاهدیم، باتوجه به فضای آخرالزمانی شما، میتوانستید کرکترهای شاهکارتری خلق کنید که در روند داستان آرک هم داشته باشند اما شما صرفا همهی آنها را به یک شکل درگیر این فضا نشان داده بودید که یک ضعف است، بله، شخصیتها تحت تاثیر فضا هستند اما هرکدام باید به شکل خاص خودشان درگیر این فلاکت و مصیبت باشند!
کلیشهها را پشت هم قطار کرده بودید، اما بخاطر ابهام شدیدتان در رمان، توانسته بودید تا حدی مخاطب را کنجکاو نگه دارید. متاسفانه نتوانستم خیلی زیاد بخوانم، تقریبا اکثر عناصر رمان، مرا یاد فیلمهای سینمایی آخرالزمانی میانداخت که یعنی شما در ایجاد خلاقیت و نوشتن یک ایده و فضای نو که بتواند مخاطب را میخکوب کند (باتوجه به ژانر شما، دست شما در ایدهپردازی خیلی بازتر از کسی است که رمان اجتماعی مینویسد، شما با بینهایت هنر طرف بودید اما باز هم یک داستان تکراری نوشتید) خیلی ضعیف عمل میکنید.
نقد و نظر دربارهی دلنوشتهی غبطهی مذبوح؛ با درود، امیدوارم که حالتان خوب باشد.
از آغاز مجموعه یعنی نام آن شروع میکنم، غبطهی مذبوح!
و ارتباط میان حسرتِ سر بریده، رشکِ سر بریده شده و عشق و تراژدی پیدا نمیکنم، احتمال هم دارد که منظور شما مترادفهای دیگر این کلمات باشند اما اگر چنین بود باید نزدیکترین کلمات را به مفهوم خود انتخاب میکردید چراکه خواننده در اولین نگاه چنین مفاهیمی را به یاد میآورد و اثری از عشق در نام اثر احساس نمیکند، قسمتهایی هم هست در نوشتهی شما که به حسرت اشاره کردهاید مانندِ «حسرت، چهارحرفی کاهگلی خشتهای خانهمان» اما همچنان ارتباط دلنوشته با نام باید بیش از این باشد، شاید بهتر بود جای غبطه، وداد یا مهر یا مترادفان دیگر عشق و دلدادگی را قرار میدادید!
به جلد میرسم، جلد زیبایی که سایهای از دو عاشق را نشان میدهد و دو صندلی خالی، ترکیبی از رنگهای تیره و روشن طیف قهوهای دارد که غم و شیفتگی را به خوبی نمایان میکند، در انتخاب تصویر جلد به خوبی عمل کرده بودید و با ژانرها مرتبط بود.
انتخاب ترتیب ژانرهایتان نیز صحیح بود، ژانر اصلی دلنوشته را تراژدی و ژانر دوم را عاشقانه قرار دادهاید که درست است.
دلنوشته اینطور شروع میشود:
- مینویسم؛ برای تو، برای خودم، برای خودمان... .
خودمانی که به وقت طلوع غروبوشی، در لا به لای نورهای آفتاب ماند و به ماه و مهر روزهای دیگر نرسید.
به ما نشان میدهد با عشقی که به وصال نکشیده و عاشقی ناکام سر و کار داریم، شروع خوبی است و بازی شما با کلمات را دوست داشتم. لیکن در ادامه چند نکتهی آزاردهنده وجود دارد، دلنگار گرامی، لطفا از نوشتن پاراگراف و جملات طولانی تو در تویی که به هزارتویی گیجکننده میماند، اکیدا پرهیز کنید. شما با نوشتن جملاتی که در هم تنیده شدهاند قدرت ادبی خود را به رخ نمیکشید، بلکه بدتر زیبایی متن و فهم خواننده را کند میکنید. به طور مثال بنده چیز زیادی از این نوشته: «بوسیدن رگ حیاتی که حیاتم به جریانش بند است و حیات و ممات من، گذر دم از شریانت دستاویزیست که مرا گرفتار این جهان کرده.» نفهمیدم. نکتهی بعدی، فعلهایتان را فقط جهت افزودن زیبایی بیشتر به جملات از آخر جمله بردارید، مثال میزنم:
- و فوادِ سینهام، دمِ رگهایم و دمعِ چشمانم عاجزند از اقرار و خستهاند از الفبا.
در اینجا اگر فعل اول و فعل دوم جملهی دوم یعنی "عاجزند" و "خستهاند" آخر میآمدند، زیباتر بود؛ چرا که میان اقرار و الفبا هیچ تشابه آوایی زیبایی نیست، اگرچه واجارایی حرف الف، این عیب را پوشانده است و درکل زیباست.
نکتهی دیگری که با پیش رفتن به چشم میبینیم پریشانی نویسنده است با معشوقهاش، یک جا ناکام، یک جا در آغوش هم و یک جا به پایان رسیده، سیر این دلنوشته هم پریشان بود و این نکتهی خوبی نیست گرچه اگر به واقعیت برمیگردد نمیشود ایرادی گرفت.
چند نکته در آرایهپردازی شما هم بود، درست است که دنیای ادبیات توصیفی پر از تشبیههای نو و استعارههای عجیب است، لیکن هرچیزی باید منطق خودش را حفظ بکند. یک جا آورده بودید:
- تنم ابریشم لبانت را بیقرارست و کدام پروانهایست که نوازش پیله بر بالهایش را نخواهد؟
مجبورم که روند پروانه شدن کرم ابریشم را شرح دهم؟ هیچ پروانهای درون پیله نمیماند، آنچه در پیله است کرم پروانه است، پس در اینجا بهتر است بنویسید:
- تنم ابریشم لبانت را بیقرارست و کدام کرم ابریشمیست که نوازش پیله را بر تن خسته از تقلایش نخواهد؟
اینطور هم دیگر از کلیشهی پروانه بیرون میآییم و هم درستتر است!
یک نکتهی دیگر، لطفا مطالب را به هم مرتبط کنید و از تشبیههای تکراری کم استفاده کنید، مثلا در اینجا: «تیک، تاک... عقربههای ساعت دنبال هم گذاشتهاند و ماه، امشب رو گرفتهاست؛ خبری از لباس منجوقدوزی آسمان هم نیست و پیراهنش به سیاهی روی قیر طعنه میزند.» شما میتوانستید این پیراهن سیاه آسمان را که خود تشبیهی از بیستارگی آسمان است را ادامه دهید و به رخت عزا هم تشبیه کنید اما کوتاهی کردید و این دستآورد خاموش شد. عقربههای ساعت هم که دیگر بسیار کلیشهماب است و سرکوبکنندهی استعداد شما در این پاراگراف!
دربارهی نثر شما، نثر دلنشینی بود اما یکهو صمیمی میشد و یکهو رسمی و هویت پایداری نداشت، به زبان خودمان شما از کلمات رسمی در کنار کلمات صمیمی استفاده کرده بودید.
جملاتی هم در دلنوشتهی شما بود که من را به تحسین وا داشت و آنها را اینجا میگذارم تا دوستان دیگر هم از مرور دوباره لذ*ت ببرند.
خواستم برایم بنویسی پیش از آن که شب از راه برسد... .
دلنگارهی وِداد میان من و تو را نمیتوان با کلمات پرتره زد، باید نشست و تا عمق چشمها عزیمت کرد.
درود بر نويسنده عزیز
نقدی که میکنم کاملن از نگاه یه مخاطب عادیه نه منتقد! چون دوست دارم حسی که یه خواننده معمولی با خوندن اثرتون داره رو القا کنم.
اول از همه اسم رمانتون، سراب مرگبار انتخاب شده. میتونست کمی کنجکاو کننده تر انتخاب بشه. چون به هر حال هرکسی از روی اسم روی جلد تمایل به خوندن یه رمان میکنه. اما میشه گفت اسم بدی هم نیست و کاملن با محتواتون همخوانی داره.
جلد رمان هم با محتوا همخوانی داره و مناسبه.
راجع به خلاصه میتونی یکم غیر ملموس تر بنویسیش.
یکم با توصیفاتش مشکل داشتم. میتونی یکم اطلاعات بیشتری به صورت کاملن غیر مستقیم و مرموز از ادامه ماجرا بدی تا خواننده ها رو ترغیب به خوندن کنه واقعا حیفه رمان به این خوبی یه خلاصه نه چندان جذب کننده داشته باشه.
راجع به شروع پارتت هم باید بگم من قبلن خونده بودمشون. اون موقع جذبش نشدم ولی الان که مجدد خوندم تغییر های خوبی ایجاد کرده بودی که واااقعا منو به ادامه دادن ماجرا تشویق کرد. میشه گفت تعلیق خوبی داشت برای منی که به این ژانر مخصوصا بخش فانتزیش علاقه دارم.
در ادامه باید بگم نوشتن به صورت اول شخص اونم توی زمان حال واقعا کار هرکسی نیست. جدا از اینکه زمان حال میتونه یه تعلیق خوب برای ادامه دادن ایجاد کنه، به دلیل محدودیت زمانی که داره سرعت روایت رو کاهش میده و ممکنه اثر با خطر کسل کنندگی روبرو بشه. ولی با اینکه تعداد پارت زیادی از رمانتون نخوندم به نظر از پس این قضیه بر اومده بودی و کسل کننده نشده بود.
داستان کشش خوبی داره که این نکته مثبتیه. من خودم به شخصه عاشق اتفاقات آخرالزمانیام.
توصیفات هم خوب انجام داده بودی. اینکه راجع به ساختمون ها و حالا فضاهایی که شخصیت اصلی داخلش حضور داشت دست بردار نشده بودی و هر پا*رتی هم میگذشت اون خرابي ها و ساختمون های سوخته و ترک های روی سقف و دیوار ها رو سعی کرده بودی کامل بگی برای من وضوح بهتری نسبت به جهان رمانت ایجاد میکرد.
در کل من متاسفانه تعداد پارت زیادی از اثرتون نخوندم. اما به اندازه کافی این تمایل رو در من ایجاد کرد که یه روز قشنگ وقت بذارم و کامل بخونمش. نکات مثبت رو گفتم نکات منفی هم تا جایی که من خونده بودم خلاصهی رمان بود که بهتره اصلاح بشه. موفق باشی.
نقد دلنوشته غبطه مذبوح
عنوان:
غبطه مذبوح
پشیمانی که دیگر سودی ندارد و بی ثمر است.
دوکلمه ای و از کلیشه دور است.
با توجه به عنوان، دلنوشته باید راجب حسرت و اندوهی باشد که دیگر فایده ای ندارد و کار از کار گذشته است و با ژانر که تراژدی است همخوانی دارد و با توجه به ژانر عاشقانه ای که دارد خواننده حدس می زند که این حسرت در ارتباط با مع*شوق است.
مقدمه:
تصویر سازی به خوبی انجام شده و خواننده را جذب می کند.
کلمات به درستی کنار هم ردیف شده اند و در آخر نویسنده با جمله آخرش دوباره حسرتش را نمایان می کند.
دلنوشته:
نثرش مصنوع و متکلف است و برای بسیاری از خوانندگان درکش دشوار است.
می تواند مورد توجه طرفداران نثر مصنوع باشد اما برای عامه مردم خسته کننده می شود. دلنوشته هرچه روان تر و ساده نوشته شود بیشتر به دل می نشیند.
از آرایه های جان بخشی و تشبیه و استعاره به خوبی و به جا استفاده شده است
جملات سوالی و همچنین جملاتی که در «» قرار گرفته و مفهوم پررنگی را دربر داشتند نیز باعث زیبایی دوچندانش شده است.
سراب مرگبار
عنوان و مقدمه:
سراب مرگبار عنوان دو کلمه ای می باشد آغشته به حس مرگ را به خواننده القا می کند و با ژانر و رمان همخوانی دارد اما معمولی و دم دستی است. می توانست زیبا تر باشد.
مقدمه به خوبی تصویر سازی شده.
به دلیل استفاده از کلمات شبه و روح، حواس حال و هوای مرگ به خواننده القا می شود و آرایه جانبخشی باعث زیبایی آن شده است. رمان: جملات بلند هستند و باعث خستگی خواننده می شود و بهتر بود بین بند ها هم کمی فاصله ایجاد می شد تا خواننده اذیت نشود.
شروع آن کلیشه ای بود و درصد جذبش پایین است. انتظار می رفت شروع متفاوتی داشته باشد که برای خواننده جدید باشد و او را کنجکاو کند. اینکه یکی بگوید منتظرت بودم را بارها شنیده بودیم.
موجودات عجیب داخل رمان باعث کنجکاوی مخاطب شده و ابهامات و سوالاتی که برای خواننده مطرح می شود ژانر تخیلی و معمایی را تایید می کند و فانتزی نیست.
فراموشی شخصیت اصلی رمان کلیشه ای است ولی باز هم به آن حال و هوای مرموزی می دهد.
شخصیت های داخل رمان بسیارند و بی فایده.
هیچ کار خاصی ندارند فقط هستند که باشند رمان شما حس کافه نویسندگان کلیشه ای را به خواننده می دهد که حس می کند این را قبلاً خواننده است و رمان شما را رد می کند.
می توانستید با موقعیت ها و اتفاقات متفاوت آن را جذاب کنید.
محور رمان به طوری است که انگار شخصیت اصلی فقط دور خود می چرخد و اتفاق جالب و هیجان انگیزی رخ نمی دهد.