نوشته‌ها
نوشته‌ها
3,007
پسندها
پسندها
5,357
امتیازها
امتیازها
453
سکه
108

نام فیلمنامه: طبقه آخر
نویسنده: زهرا حسینی
ژانر: اجتماعی، تراژدی

لاگ لاین:


محدثه دختری که در شرف ازدواج است و در این میان با مشکلاتی دسته و پنجه نرم می‌کند.

سیناپس:

داستان درباره‌ دختری بیست ساله می‌باشد که خواستگاری با شرایط مالی خوبی دارد؛ اما خانواده خودش با خانواده آن‌ها اختلاف طبقاتی زیادی دارند. به دلیل مشکلات مالی مادر محدثه اصرار به ازدواج آنها دارد و برای خرید جهیزیه به هر راهی که سر راهش قرار می‌گیرد روی می‌آورد و باعث به وجود آمدن مشکلاتی بزرگ‌تر از مشکلات مالی می‌شود.
 
آخرین ویرایش:
00_or9w.jpg

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار اثر خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ آن، قوانین تایپ اثر را در انجمن مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ آثار]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ اثر، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ ]

برای سفارش جلد اثر، بعد از 5 پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از اثرتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن اثرتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن اثر، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان اثرتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان ]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالار آموزشی سر بزنید:
[تالار آموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
سکانس یک

صحنه: دانشگاه
- حیاط دانشگاه/ روز/ ساعت ۱۷/ خارجی

حیاط دانشگاه بزرگ است، اما به وضوح فرسوده و نیاز به تعمیر دارد. چند درخت خشکیده اطراف حیاط هستند و برگ‌هایشان روی زمین پراکنده شده. مسیرها سنگ‌فرش‌های ترک‌خورده دارند. دانشجویان در حال رفت و آمد هستند، اما همه درگیر خودشان به نظر می‌رسند.
محدثه کیفش را روی دوشش می‌اندازد و به سمت کلاس حرکت می‌کند؛ سرش را به سمت فضای سبز دانشگاه می‌گیرد و نوید مجد، همکلاسی‌اش را می‌بیند که به سمت او می‌آید. با تعجب سر جای خود می‌ایستد و نوید رو به رویش قد علم می‌کند و می‌گوید:
- سلام خانم کاظمی، میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
محدثه دست به سمت مقنعه‌اش می‌برد و آن را درست می‌کند و می‌گوید:
- سلام آقای مجد، حتماً!
هردو به سمت نیمکتی می‌روند و روی آن می‌نشینند. نوید گلویش را صاف می‌کند و می‌گوید:
راستش خیلی وقته می‌خواستم این حرف رو به شما بزنم...
چند ثانیه سکوت می‌کند، نگاهش به محدثه است، ادامه می‌دهد:
- طی این مدت که با هم هم‌کلاس بودیم، شما خیلی توجه منو جلب کردید. همیشه سعی کردید تمرکزتون رو روی درس بذارید، برخلاف خیلی‌ها که بیشتر به حاشیه‌ها توجه می‌کنن. این برای من خیلی مهم بود.
مکث می‌کند، سپس ادامه می‌دهد:
- من قصد داشتم که برای آشنایی بیشتر، به شما نزدیک بشم. اول فکر کردم شاید شما توجهی به این موضوع نداشته باشید، اما الان دیگه می‌خوام مستقیم بگم… اگه مشکلی نداشته باشید، با خانواده‌ام بیایم برای آشنایی بیشتر.
محدثه با استرس بلند می‌شود و بدون توجه به حرف‌های نوید می‌گوید:
- شرمنده آقای مجد من باید برم.
و بدون اینکه به سمت کلاسش برود سریع به سمت خروجی دانشگاه پا تند می‌کند.
نوید با گیجی سرش را تکان می‌دهد و فرصت نمی‌کند به سمت او برود چون تا به خودش می‌آید دیگر محدثه را نمی‌بیند.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین