نام داستانک: آرزوی الینا
ژانر: ماجراجویی
گروه هدف: کودک و نوجوان
نویسنده : حدیثه ادهم
ویراستار: هانی بهادری سطح: محبوب
خلاصه:
تغییر روند زندگی، بعد از یک دعوای کوچک در خانه.
دور شدن از آپارتمانها و ماشینهای دودزا به دست یک درخت.
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم! پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگدار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.
- نمیخوام نمیخوام. یعنی چی؟!
صدای در اتاق آمد.
الینا دختر خانواده معین، پس از دعوای مختصری با خانوادهاش بخاطر دوستان جدیدش از خانه خارج شد و به سمت جنگل دوید.
همان گونه که اشک صورتش را خیس کرده بود به سمت انتهای جنگل میدوید که کم کم نفسهایش به شماره افتاد و به درختی تکیه داد.
ندایی از انتهای جنگل او را به سمت خود کشید.
الینا به سمت صدا حرکت کرد و به درختی در انتهای جنگل رسید.
- سلام الینا! چرا ناراحتی؟
الینا که از ترس و تعجب نمیدانست چه کاری باید انجام بدهد یک قدم به عقب رفت و با صدای بریده گفت:
- تـ تــو چی هســـتی؟
ندا آمد:
- من درخت آرزوها هستم و هر آرزویی را که بخواهی میتوانم بر آورده کنم.
الینا گفت:
- وا واقعی! راست میگی؟
درخت جواب داد:
- بله.
الینا پرسید:
- مثلا چه آرزویی؟
درخت جواب داد:
- هر آرزویی که تو بخواهی! فقط باید توجه کنی که آرزوی تو ممکن است خوشایند تو نباشد و بخواهی آرزویت را باطل کنی. پس شبی که ماه در آسمان کامل است به دنبال پیرزن جادوگر به همین جنگل بیا تا آرزوی تو باطل شود.
لبخند به لبان الینا نشست. فکر کرد که دارد خواب میبیند. باید شانسش را امتحان میکرد.
درخت ادامه داد:
- فقط یک شرطی وجود دارد.
الینا سریع جواب داد:
- چه شرطی! هرچی باشه قبوله.
درخت که انگار خندیده باشد شاخ و برگهایش را تکان داد:
- برای اجرای آرزویت باید یک شیء باارزشی را به من بدهی.
الینا قبول کرد تا گردنبندی که مادر و پدرش روز تولدش به او هدیه داده بودند به درخت بدهد.