در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع پناه.
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

پناه.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
124
پسندها
پسندها
647
امتیازها
امتیازها
93
به نام نامی مادر!
دلنوشته: رقص نامرئی
نویسنده: مینا مرادی
ژانر: عاشقانه، تراژدی

مقدمه:
در هیاهوی روزمرگی‌ها، جایی میان صدای زنگ ساعت، بوی نان تازه، و اضطراب نرسیدن‌ها…
زنی هست که دیده نمی‌شود،
صدایش در غوغای دنیا گم می‌شود،
اما حضورش، مثل نبضی آرام، زندگی را جاری می‌کند.
او نمی‌رقصد روی صحنه‌های روشن،
لباس پر زرق و برق ندارد،
تماشاگر ندارد،
اما در سکوتِ خانه، در بی‌صداترین لحظه‌ها،
رقصی آغاز می‌کند که ریشه در عشق دارد و جان در فداکاری.
روایت زنی‌ست که نامش مادر است…
روایتی از رقصی نامرئی،
که با هر حرکتش، آجر به آجر آینده‌ی فرزندانش را بنا می‌کند…
بی‌آن‌که حتی لحظه‌ای به دیده شدن بیندیشد.
«رقص نامرئی» حکایت عاشقانه‌ای‌ست از یک زن…
که با دل، با درد، با دستان خسته،
اما با نگاهی سرشار از امید، جهان را می‌چرخاند.

«تقدیم به تمامی مادران سرزمینم»​
 
«بنام شاعر زندگی»
do.php

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!‌‌پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.





شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

|
درخواست جلد برای آثار|



پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

|
درخواست نقد دلنوشته|


‌‌
پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

|
درخواست تگ برای دلنوشته|



همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

|‌
اعلام اتمام آثار ادبی|

‌‌


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

|
درخواست انتقال به متروکه|




- قلمتان سبز و ماندگار -
| مدیریت تالار ادبیات |
 
در هیاهوی زندگی، جایی میان سکوت شب‌ها و لبخندهای بی‌دلیل روزانه، رقصی آغاز می‌شود؛ رقصی بی‌صدا، بی‌تماشاچی، بی‌تشویق….
تنها یک دلِ عاشق آن را می‌رقصد؛ مادر!
مادر، بی‌آن‌که دیده شود، بی‌آن‌که نامش بر صحنه باشد، در هر لحظه، نقش‌آفرین اصلی زندگی‌ست.
او در سکوت، خستگی‌هایش را می‌بلعد، دردهایش را می‌پوشاند، و با نگاهی پرمهر، همه‌چیز را روشن می‌کند.
گاهی شبیه شمعی‌ست که خاموشی‌اش را کسی جشن نمی‌گیرد، اما نورش راه هزار نفر را روشن می‌سازد.
فداکاری‌های مادر، مثل رقصی نامرئی در بستر زندگی‌ست؛ ناپیدا اما همیشه جاری.
در هر لقمه نانی که بی‌منت می‌پزد، در هر لباس تمیزی که بی‌صدا تا می‌کند، در هر بیداری شبانه‌ای که با دلشوره‌ی قد کشیدن ما می‌گذرد… همه و همه حرکات همین رقصند.
شاید کسی نبیند، شاید کسی نفهمد، اما مادر خودش می‌داند. می‌داند که همین رقص، همین فداکاری‌های بی‌صدا، او را مادر کرده است؛
مادری که بودنش، جهان را آرام‌تر می‌کند.
 
عقب
بالا پایین