نقد داستان نقاشی ناتمام
نقد اولیه داستان

عنوان
عنوان شما از ترکیب دو کلمه نقاشی + ناتمام تشکیل شده، عنوانی ساده و با ترکیب کلماتی که کلیشه ای در آن دیده نمیشود؛ نام رمان توانست راغبم کند که متن را بخوانم پس میتوان گفت که نویسنده در انتخاب کلمات موفق بوده؛ اما باید گفت که نقاشی ناتمام من را برد به سمت آثار نقاشانی که از آثارشان به عنوان نقاشی ناتمام یاد میکنند مثل نقاشی به اسم «نقاشی ناتمام» اثر کیت هرینگ که در سالهای اواخر مرگش کشیده بود و آثار دیگری از فرشچیان که ناتمام مانده اند؛ پس اسم رمان با آثار نصفه مانده از نقاشانی که این نام را بر اثرشان مهر زدهاند همخوانی دارد و اگر شما به پیروی از آنان چنین نامی بر اثر گذاشتید میتوانم بگویم که موفق بودید.
نام اثر شما با کل محتوای متن همخوانی دارد.

ژانر اثر
عاشقانه :
در ابتدای رمان با برخورد با جمله «امشب هم فرقی با شبهای دیگر نداشت و لیلا دوباره مشغول کشیدن آن زیبارو بود؛ همان که مدتهاست خواب را از چشمان لیلا دور و وقت او را صرف خودش کرده بود» متوجه شدم که با داستانی عاشقانه مواجهم.
پی ژانر عاشقانه چه در این متن چه در متون بعدی به خوبی هویدا است.
سپس ژانر روانشناختی که پلی بین علم روانشناسی و ادبیات است، در داستان روان شناختی، رویدادها ممکن است به ترتیب زمانی ارائه نشوند، بلکه در ارتباطات فکری، خاطرات، خیال پردازی ها، لذت ها، تعمق ها و رویاها رخ دهند.
لیلا نیز در خیالات خود با معشوقه خود ارتباط گرفته و به خوبی توانستید ژانر روانشناختی را در داستان خود معرفی کنید.
ترتیب به کار رفتن ژانر ها نیز به درستی رعایت شده.

خلاصه اثر:
یک خلاصه مختصر و قوی که توصیفات جالب دارد و هم با فضای داستان همخوانی دارد و هم با ورود جمله «چیست که شبهای سیاه را عاشقانه کرده و در دل خواب، بیداری عشق را نشان میدهد؟» با ژانر عاشقانه داستان همخوانی دارد.
همچنین جمله «شبها لبریز از بوی رنگی میشود که از آن خورشید شبتاب جاری میشود» من را به عنوان وصل میکند و این هنرمندانه است.

مقدمه:
«حکایتِ لیلا، حکایتِ از دست دادن بود؛ همان خشم، همان غم و همان عشق.»
تا اواسط رمان نفهمیدم چرا از این جمله استفاده کرده ولی وقتی که با خبر مرگ معشوق مواجه شدم فهمیدم چقدر هنرمندانه در مقدمه به این موضوع اشاره شده؛ مقدمه واقعا خلاقانه و جذاب بود.
مقدمه با محتوای متن همخوانی داشت.

جلد اثر:
جلد اثر با متن و محتوی همخوانی دارد.
فقط اینکه جلد اثر بیشتر به کتاب های کودک همخوانی دارد، داستان عاشقانه برای رده سنی بالاتر از کودک است و جلد کودکانه نمیتواند جوانی که رمان های حرفه ای را مطالعه میکند جذب جلدی کودکانه بشود؛
پس جلد شما چندان جذاب نیست اما با محتوا همخوانی دارد اما با ژانر چندان همخوانی ندارد.
ارکان میانی داستان

شروع داستان:
شروع داستان با نقاشی دختر اغاز شد، یک شروع بدون کلیشه و جذاب.
برایم سوال پیش میامد:
زیبا رو کیست؟!
چرا آن دختر دوست داشت تا زودتر معشوقه را بکشد؟!
پس ابتدای رمان کنجکاو کننده بود، توانست قدرت این را داشته باشد که دنبالش کنم.
- وقتی با نقاشی کردن لیلا شروع شد فهمیدم با یک دختر نقاش روبه رو هستیم، او معشوقه اش را میکشد اما نمیدانیم معشوقه کیست و او به عشق چه کسی عشق را نقاشی میکند؛ پس این موضوع با محتوا خلاصه و ژانر و عنوان همخوانی داشت.
خلاصه مختصر، مفید و جذب کننده.

میانه داستان
میانه داستان با نقطه اوج شروع میشود؛ در این جا باید منتظر اتفاق عجیبی بود؛ باید یک اتفاق شوک کننده باشد که بتوان آنقدر مهیج باشد که خواننده ترغیب شده و داستان را ادامه دهد، جمله زیر مشخص کننده اوج داستان بود:
«ناگهان رنگهای روی بوم خشک شد. نه اینکه بر روی کاغذ، بلکه مثل پوست درخت خشک شد و ذرهذره از بوم پایین ریخت. طولی نکشید که تمام رنگها به خشکی برگهای پاییزی زمین ریختند و بوم سفید سفید شد»
با خواندن متن خواستم بدانم چه شد؟ چرا این اتفاق افتاد؟ چه کسی نقاشی را پاک کرد؟ و....
میانه رمان خوب پیش رفت و برایم جذاب بود.
در میانه داستان نویسنده گره های عجیبی میزند و باید تا پایان داستان این گره ها به آرامی بازشوند؛ گره اصلی داستان پاک شدن صفحه از نقاشی کشیده شده بود، میخواستم بدانم چرا این اتفاق میافتد؟ همین امر باعث میشد که داستان را بخوانم تا بفهمم.
و سپس
متون زیر جذبم کردند:
-هرچه در خانه سکوت موج میزد، در سر لیلا آشوب بود.
- و جای تمام آن امیدها، یک بوم سفید مانده بود؛ اما این بار، این بوم، بومِ زندگی بود.

پایان داستان
در پایان داستان باید گره ها اندک اندک باز شوند، خواننده در پایان نباید با هیچ گره باز نشده ای رو به رو باشد؛ پس نویسنده باید همت کرده و تمام گره ها را باز کنپ.
«- آه… فکر کنم منظورتون صاحب قبلی این خونهست. من اینجا رو از پدرشون خریدم، ولی اون گفته بود پسرش فوت کرده!»
فهمیدم معشوق دختر فوت کرده و من بشدت جا خوردم.
نه تنها گره ای باز نشد بلکه به گره های ذهنم اضافه شد؟!
اگر واقعا پایان رمان با جمله « اما این نگاه لیلا، دیگر آن نگاه قبل نبود و سپس در زیر پارچهی خاکستری به خواب رفت...» جمله پایان زندگی لیلا باشد؛ واقعا غم انگیز است و ما با صحنه ای تراژدی مواجه خواهیم بود؛ به نظرم به عنوان رمانی با پایان تلخ خیلی جذاب بود، البته بهتر است در این صورت به ژانرهای خود، ژانر تراژدی را نیز اضافه کنید.

شخصیت پردازی
شخصیت پردازی اصلا قوی نبود؛ من فقط دختری عاشق به اسم لیلا را دیدم، دیگر هیچ چیز از او در ذهن ندارم، نمیدانم لیلا چه خصوصیات رفتاری و فرهنگی دارد؛ او دختری شلخته اما عاشق است ولی ویژگی های ظاهری او مجهول است؛ داستان شخصیت های دیگری نیز ندارد؛ یا اگر دارد درست معرفی نمیشوند؛ حتی ما در مورد معشوق دختر نمیدانیم؛ نمیدانیم چه چیز از او در ذهن لیلا معشوقه ساخته است؛ اصلا چرا لیلا به او علاقه دارد، تنها از او در ذهن لیلا او و زیباروی دیده میشود و ما دیگر از او چیزی نمیدانیم؛ اگر قرار است بعداً معرفی شود که خیلی دیر به این موضوع پرداخته میشود و ذهن خواننده از منتظر ماندن خسته میشود.

توصیفات
توصیفات بسیار مختصر بودند؛ از توصیفات اغراق آمیز استفاده نکردید برای همین متن شما به سادگی برای خواننده قابل فهم است؛ مثل فضای روستا به خوبی در ذهنم تصور شد؛ اما متن برای دلربایی بیشتر بهتر است کمی توصیفات داشته باشد که این در داستان شما بسیار کمرنگ است و خیلی باید سعی کرد تا توصیفی که جذابیت داستانتان را افزایش دهد، ببینیم.
سعی کنید از آرایه های متفاوتی جهت توصیف فضای عاشقانه تان استفاده نمایید.
ارکان پایانی

ایده
ایده داستان شما برایم جذاب بود، بدور از کلیشه و تکراری بود؛ جذابیت داشت.
قلم بسیار قوی دارید، جملات درجای درست و به موقع قرار گرفتند؛ متن خستگی ندارد و رغبت خواندن را در خواننده افزایش میدهد.
قلمتان مانا

علائم نگارشی
(۱)شبها لبریز از بوی رنگی میشود که از آن خورشید شبتاب جاری میشود.

شبها لبریز از بوی رنگی میشود که از آن خورشید شبتاب جاری است

( استفاده مکرر از فعل تکراری جذابیت متن را از بین میبرد)
(۲)نگاهی سریع به ساعتِ دیواریِ شکستهی اتاقش انداخت، سر صبح بود. سریع نگاهش را با تعجب به بومِ نقاشی انداخت.
نقاشی به زیباییِ قبلش بود، اما چیزی انگار لیلا را نگران کرده بود. همانطور که نگاهش به نقاشی بود

« زیاد از فعل بود استفاده کردید، در افعال تنوع ایجاد کنید که متن کسل نباشد».
مثلا
همینکه سیاهی از جلوی چشمانش رفت، با عجله به سمتِ بومِ نقاشی رفت.

همینکه سیاهی از جلوی چشمانش رفت، با عجله به سمتِ بومِ نقاشی حرکت کرد

(۳)هنگام اتمام فعلی که مفهوم آن با جمله بعد تکمیل میشود نقطه نگذارید از علامت نقطه ویرگول استفاده کنید؛ مثل:
بیشتر از شبهای قبل روی نقشِ آن زیبارو توجه داشت. خشمی در دلش شعله کشیده بود

بیشتر از شبهای قبل روی نقشِ آن زیبارو توجه داشت؛ خشمی در دلش شعله کشیده بود

یا
اما دلش، دستش را گرفت. لحظهای در همان وضع ماند. با نگاهی جدی و اخمهای درهم رفته به بوم نگاه کرد

اما دلش، دستش را گرفت؛ لحظهای در همان وضع ماند؛ با نگاهی جدی و اخمهای درهم رفته به بوم نگاه کرد.

یا
بالاخره به خانه رسید. در خانه را با قدرت باز کرد

بالاخره به خانه رسید؛ در خانه را با قدرت باز کرد.

و....
(۴)هنگام مکث از ویرگول یا کاما استفاده کنید؛ استفاده از سه نقطه در این شرایط معنا ندارد؛ یا هنگامی که میخواهید لکنت کسی را نشان دهید هم از سه نقطه استفاده نکنید راجع به حالت کاراکتر در متن توضیح دهید؛ مثل :
چرا؟... چرا همیشه اینطور میشه؟ مگه... مگه من چی کار باهاش میکنم

چرا؟ چرا همیشه اینطور میشه؟ مگه، مگه من چی کار باهاش میکنم

یا
وقت گذاشتم، یعنی... یعنی این هم براش کافی نبود؟

وقت گذاشتم؛ یعنی، یعنی این هم براش کافی نبود؟

پس این موارد رو درست کنید:
-شاید... شاید هم باید بذارم بره... شاید من هم باید برم.
- شاید الان وقتش باشه که بهش بگم... شاید باید از سایهی این بوم بیرون بیام و برم بهش بگم عاشقشم...
-دیگه دنبالت نمیام! ... پس بهتره دیگه از دستم دَرنری!»
-دیگه نمیتونم... دیگه نمیتونم
-سلام... کاری داشتید؟
- بله... راستش با آقایی که اینجا زندگی میکنه کار داشتم. میتونم ببینمش؟
و........
(۵) لحن اثر شما ادبی است و مونولوگ ها طبق نوشته شما ادبی هستند، در این میان نباید اثری از محاوره باشد؛ مثل:
پا توی جادهی عشق نمیگذارد.

درون جادهی عشق قدم نمیگذارد.

یا
موهای آشفتهاش

گیسوان آشفتهاش

(۶) زیبا بنویسید:
سبدیچوبی برداشت و پرش کرد از سیبهای سرخ براق و پرتقالهای درشت که از باغ پدر و مادرش به تازگی چیده بود.

سبد چوبی را در دست گرفت و داخل آن را از سیب های سرخ و پرتقال های درشتی که از باغ پدر و مادرش به تازگی برداشت کرده بود، چید.

یا
رو به روی درِ خانه ایستاد؛ دستش به دستگیره در نرفته بود

رو به روی درِ خانه ایستاد؛ دستش به دستگیره در نرسیده بود

(۷) غلط املایی ممنوع:
رودر عریضی

رود عریضی

یا
بایستد

بأیستد
(۸) رعایت فاصله:
سروصورتش

سر و صورتش

(۹) کاربرد نقطه:
نقطه وسط جمله ای که هنوز تمام نشده بی معناست، نقطه فقط پایان جمله میاد و یا اتمام پاراگراف و...
- بوم همچنان سفید بود، سفیدسفید.اتاق از سرخی نور غروب پخش شده بود .

- بوم همچنان سفید بود؛ سفیدسفید، اتاق از سرخی نور غروب پخش شده بود.

(۱۰) پایان جمله با نقطه تمام میشود نه با سه نقطه:
- اما این نگاه لیلا، دیگر آن نگاه قبل نبود و سپس د
ر زیر پارچهی خاکستری به خواب رفت...

- اما این نگاه لیلا، دیگر آن نگاه قبل نبود و سپس در زیر پارچهی خاکستری به خواب رفت.
