مقـاله چرا سرهنگ کلیشه شخصیت‌های رمانم رو فراری داد؟ | ژورنالیست رهگذر شب (مینی)

مینِرا

مدیر آزمایشی تالار مشاوره
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
منتقد
ژورنالیست
مشاور
تئوریسین
نویسنده نوقلـم
جـادوگران‌سپـید
نوشته‌ها
نوشته‌ها
214
پسندها
پسندها
761
امتیازها
امتیازها
133
در پی درگیری‌های هفته‌ی قبل با سرهنگ کلیشه و بعد از سوراخ شدن کل کلاه‌های تمام نویسنده‌های کلیشه‌ای یا به مخفف نون. ه. کاف سرهنگ کلیشه تصمیم گرفت انتقام بگیره.
وقتی دور آتیش نشسته بودیم، سیاوش شخصیت اصلی رمانم اومد و اعلام کرد که قراره ساعت دو بره کلاس ارشاویر تحت عنوان ”چگونه با تمام چیزهایی که انسان عاقل از آن ها فرار می‌کند دخترها را جذب کنیم“ و ساعت پنج با همون جزوه‌ها بره کلاس شاهین تحت عنوان ”چگونه در ۲۵ ثانیه تمام موجودات مؤنث را از خود فراری دهیم“ و بعدش هم رفت.
تا خواستیم از شوک در بیایم متوجه شدیم پدر سیاوش هم می‌خواد بره تو کلاس‌های ”چگونه پرنسس شویم” احمد آقا ثبت نام کنه. این یه اعلام جنگ واقعی بود. اعلام این که سرهنگ کلیشه داره با نیروهای خودی شورش می‌کنه. و @اَرمولان که تو درگیری سری قبلی واقعاً خطر تهدیدش کرده بود با حرص گفت:
- همه‌ش تقصیر توئه. باید به جای کلاه‌هاشون خودشون رو سوراخ سوراخ می‌کردیم.
ولی انجمن ما جای گوگولی‌ای بود و نمی‌شد کسی رو سوراخ سوراخ کرد. در نتیجه ما بلند شدیم و @malihe داد زد:
- همه برای یکی، یکی برای همه!
و صدای بنگ بنگ دوباره بلند شد. ما از پا نمی‌شینیم سرهنگ!
 
و اما باز می‌گردیم به چزوندن نون. ه. کاف. با توصیف شخصیت‌ها:

۹- مامان دختره (بیاید اسمش رو بذاریم پریا)
دو حالت داره:
الف) پریا خانم یه مامان به شدت مهربون و دوست داشتنیه و کوه محبت غیر قابل انکار! هر روز صبح دخترش رو بیدار می‌کنه و جلوش صبحونه‌ی مقوی می‌ذاره. یه عالمه پایه‌ست و اجازه ی خیلی کارا رو برای نفس از احمد آقا می‌گیره. و حالا طنز ماجرا کجاست؟ باهاش جوری کل کل می‌کنه که انگار هم سنشه. والا یه کلمه از حرف‌هایی که نفس به مادرش می‌زنه رو اگر من به مادرم بزنم بلافاصله دار زده میشم و سرهنگ کلیشه به آرزوش می‌رسه!
و هر وقتم دمپایی‌ای چیزی سمتش پرت می‌کنه دقیق می‌خوره به هدف. به نظرم تمام قهرمانان پرتاب وزنه‌ی المپیک زیر نظر پریا خانم یه دوره می‌بینند ولی به ما نمیگن چون در اون صورت رازشون لو می‌رفت و همه قهرمان المپیک می‌شدند.
ب) در حالت دوم شخص مورد نظر فوت کرده. این حالت دوم برای وقتیه که دختره با خواهر و مادر... نه اصلاً چرا جنسیت زده باشیم؛ برادر و پدر هر چی بدبختی تو دنیا بوده یه دور سلام علیک کرده و نویسنده که دستش تو پوست گردو مونده و نمی‌دونه چه‌طور بدبخت‌تر نشونش بده مادر بی‌نواش رو می‌کشه.
 
۱۰- مامان پسره (بیاید اسمش رو بذاریم افسانه)
دو حالت کلی داره.
الف) معمولا مرده. اصلاً در صورتی که مرده باشه یکی از دلایل عشق ارشاویر به نفس اینه که اون رو یاد مهربونی مامانش می‌ندازه. تازه این که خوبه؛ بخش تباه ماجرا این جاست که به خاطر مرگ افسانه، نفس به ارشاویر بابت این که اخلاقش مثل حیوانات وفاداره حق میده. تو رو خدا تصور نویسنده‌های میهنم از بدبختی رو باش!
ب) زنده‌ست. ولی این حالت دوم خودش به دو حالت تقسیم میشه:
الف) امکان نداره یه درصد شبیه مادر شوهرها باشه. به زبون ساده بخوام بگم، افسانه اول مامان نفسه بعد مامان ارشاویر. خود من به شخصه این جا از نفس وایب بی‌کس و کار بودن می‌گیرم که این قدر همه پشتش در میان.
ب) کلاً با نفس مخالفه. میگه خدا یکی عروس یکی یا دختر خواهرم یا دختر برادرم! و نویسنده‌ی گرامی این قضیه رو صرفاً برای این پیش میاره که بعداً بتونه تو پارت پایانی از زبون نفس خطاب به ارشاویر بنویسه (کیسه‌ها آماده): ”درسته به هم رسیدنمون خیلی سخت بود ولی ارزشش رو داشت مرد من“
 
عقب
بالا پایین