به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

اختصاصی «برگی از رمان اپیزود آخر»

شکارچیشکارچی عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی رمان
نویسنده رسمی رمان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/20/20
نوشته‌ها
2,339
پسندها
7,179
امتیازها
388
سکه
2,591
بسم‌تعالی

به این‌جا خوش اومدید…
اینجا پست‌های خاص اپیزود آخر جمع می‌شن؛
دیالوگ‌ها و مونولوگ‌های خاص، آنچه در آینده می‌خوانیم و صحنه‌های که بیشتر از تصویر، یه هشدارن! یه پیشگویی از آینده.

جا برای هر نظری، هر حدسی و حتی هر پیش‌بینی درباره‌ی اتفاقات آینده هست!!
با من همراه باشید تا لایه به لایه دنیای تاریک و پیچیده‌ی ما رو با هم باز کنیم…🌹



◀️ تاپیک کالکشن یادگاری‌های اپیزود آخر
◀️ خود اپیزود آخر
 
آخرین ویرایش:
  • نویسنده موضوع
  • #2
میکائیل:
«برای کنترل آدم‌ها لازم نیست تهدیدشون کنی… کافیه تنها چیزی رو لم*س کنی که می‌ترسن از دستش بدن.»

پارت ۱۳۵
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
دانش:
«ما یه خونواده نیستیم… ما یه قرارداد ناتمومیم که هیچ‌کس جرئت امضاشو نداره.»

 
آخرین ویرایش:
  • نویسنده موضوع
  • #4
بابک:
«بابام مُرد.
ولی شبح‌ش هنوز وسط ما راه می‌ره…

هر کی یه تیکه از جنازه‌شو تو قلبش قایم کرده.»
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آنید:
«من نه ناجیم، نه دشمن…
من سایه‌ام.
هر جا نور باشه، منم هستم.»

 
  • نویسنده موضوع
  • #6
میکائیل:
«اعتماد مثل طنابه…
یا نجاتت می‌ده، یا همون لحظه‌ای که باورش کردی، ازش آویزونت می‌کنن.»

 
  • نویسنده موضوع
  • #7
میکائیل:
«اشتباه نکن، آنید…
تو عاشق من نشدی،
تو عاشق نقطه‌ضعف‌هام شدی، چون بلد بودی ازشون استفاده کنی.»
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
دانش:
«بعضی‌ زخم‌ها رو نمی‌دوزن، فقط روش کت‌و‌شلوار می‌پوشن و می‌رن دنبال انتقام.»
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
دایان (به دانش):
«ما یه خونواده‌ایم…
ولی اگه لازم باشه، خودم یه گلوله توی پیشونیت خالی می‌کنم.»
 
بابک (رو به دایان):
«کسی که یه بار پشتتو خالی کرد،
دفعه‌ی بعد، چاقو رو درست می‌زنه وسط قلبت.»
 
بالا