درود!
این تاپیک جهت گذاشتن عکس شخصیتهای رمان "تاکسیدرمی" ایجاد شده، و به غیر از نویسنده کسی حق ارسال اسپم را ندارد.
خلاصه:
من یه تاکسیدرمیست هستم، کار من گندزداییه!
من میجوشونم، تمیز میکنم، چربیگیری میکنم.
با این وجود چیزی رو از بین نمیبرم؛ فقط از بین رفتهها رو زنده میکنم…
مقدمه:
اواسط خرداد بود. هوا، به طرز عجیبی سرد و بهاری بود؛ یک روز گرم، یک روز سرد. انگار حتی آسمان هم توی این ماه، مودی و دوقطبی میشد.
باد میوزید میان علفزار و صدای طبیعت مثل فریادی آرام در گوشم میپیچید؛ انگار میگفت: «من اینجام. زندهام.»
صدای شلیک گلوله نگاهم را برید.
به پدرم نگاه کردم. ذوقزده بود. لولهی اسلحه را پایین آورد.
قرقاولی شکار شده بود.
«اولین پرندهات بود.»
دوربین شکاری را به سمت آسمان گرفت و دنبال کالبد بیجان پرنده گشت، با چشمهایی برقزده از غرور.
اما چشمهای برادرم را ندید.
آن پسر بچهی ساکت، با ل*بهای لرزان، به خودش میلرزید.
برای اولین بار، جان موجودی را گرفته بود.
ما آدمها، نه ماه در کیسهی آب مادر هستیم. بعدتر هوا را تجربه میکنیم، بعدتر خاک را.
نمیخواهم منفی باشم، ولی شاید بعد از آن هم آتش را.
پدرم با شانههای پهن و بلوز چهارخانهی قرمز، به سمتمان آمد.
پای قرقاول را در دست گرفته بود، بوتهای مشکیاش گِلی شده بودند.
خندید و فریاد زد:
«این رو خشک میکنم. یادگاری باشه. اولین پرندهای که کشتی.»
تاکسیدرمی آن قرقاول،
شروع همهچیز بود.
جلد اثر:
نویسنده: @HADIS.HPF
لینک رمان:
این تاپیک جهت گذاشتن عکس شخصیتهای رمان "تاکسیدرمی" ایجاد شده، و به غیر از نویسنده کسی حق ارسال اسپم را ندارد.
خلاصه:
من یه تاکسیدرمیست هستم، کار من گندزداییه!
من میجوشونم، تمیز میکنم، چربیگیری میکنم.
با این وجود چیزی رو از بین نمیبرم؛ فقط از بین رفتهها رو زنده میکنم…
مقدمه:
اواسط خرداد بود. هوا، به طرز عجیبی سرد و بهاری بود؛ یک روز گرم، یک روز سرد. انگار حتی آسمان هم توی این ماه، مودی و دوقطبی میشد.
باد میوزید میان علفزار و صدای طبیعت مثل فریادی آرام در گوشم میپیچید؛ انگار میگفت: «من اینجام. زندهام.»
صدای شلیک گلوله نگاهم را برید.
به پدرم نگاه کردم. ذوقزده بود. لولهی اسلحه را پایین آورد.
قرقاولی شکار شده بود.
«اولین پرندهات بود.»
دوربین شکاری را به سمت آسمان گرفت و دنبال کالبد بیجان پرنده گشت، با چشمهایی برقزده از غرور.
اما چشمهای برادرم را ندید.
آن پسر بچهی ساکت، با ل*بهای لرزان، به خودش میلرزید.
برای اولین بار، جان موجودی را گرفته بود.
ما آدمها، نه ماه در کیسهی آب مادر هستیم. بعدتر هوا را تجربه میکنیم، بعدتر خاک را.
نمیخواهم منفی باشم، ولی شاید بعد از آن هم آتش را.
پدرم با شانههای پهن و بلوز چهارخانهی قرمز، به سمتمان آمد.
پای قرقاول را در دست گرفته بود، بوتهای مشکیاش گِلی شده بودند.
خندید و فریاد زد:
«این رو خشک میکنم. یادگاری باشه. اولین پرندهای که کشتی.»
تاکسیدرمی آن قرقاول،
شروع همهچیز بود.
جلد اثر:

نویسنده: @HADIS.HPF
لینک رمان:
در حال تایپ موضوع 'رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf'
مرسده لبخندی محو و محترمانه زد، نگاهی به چهرهی بیحالت او انداخت و آرام گفت:
– روحش شاد…
رستمی پلکهایش را نیمه بست، گویی برای لحظهای میان گذشته و حال معلق مانده بود. بعد با لحنی که گرمایش هنوز لایههایی از اندوه در خود داشت، گفت:
– تصمیم گرفتم برای خودم یه کار و کاسبی راه بندازم؛ جایی مثل هتل یونیک… جایی که توی شادی و غم کنار مردم باشه.
مرسده سرش را به نشانهی تأیید تکان داد. هنگام رسیدن به سوال بعدی، مکثی کرد. در دلش تردید کوچکی جوانه زده بود. نگاهش را از برگه کند و آهسته گفت:
– خب… سوال بعدی یه کم شخصیه!
رستمی با خندهای راحت که چینهای اطراف چشمهایش را آشکار کرد، پاسخ داد:
–...
– روحش شاد…
رستمی پلکهایش را نیمه بست، گویی برای لحظهای میان گذشته و حال معلق مانده بود. بعد با لحنی که گرمایش هنوز لایههایی از اندوه در خود داشت، گفت:
– تصمیم گرفتم برای خودم یه کار و کاسبی راه بندازم؛ جایی مثل هتل یونیک… جایی که توی شادی و غم کنار مردم باشه.
مرسده سرش را به نشانهی تأیید تکان داد. هنگام رسیدن به سوال بعدی، مکثی کرد. در دلش تردید کوچکی جوانه زده بود. نگاهش را از برگه کند و آهسته گفت:
– خب… سوال بعدی یه کم شخصیه!
رستمی با خندهای راحت که چینهای اطراف چشمهایش را آشکار کرد، پاسخ داد:
–...
- HADIS.HPF
- حدیث پورحسن رمان تاکسیدرمی رمان جنایی
- پاسخها: 122
- تالار: رمانهای درحال تایپ