-میدونی غمگینتر از تنهایی چیه؟
- اینکه هنوز کنارت نشسته، ولی توی چشمهاش دیگه خبری از خونه نیست. فقط یه آشناست، توی خونهای که غریبه شده… آره… این از تنهایی دردناکتره! چون آدم از تنهایی انتظار نداره، اما از “بودن کسی” چرا؟
- میدونی غمگینتر از تنهایی خودت چیه؟!
غمگینتر از تنهایی، آغو*ش سکوتیه که خونهای خاموش رو در بر گرفته؛ آره سکوتی که توی تنهاییات فریاد میزنه به مراتب غمگینتر از خود تنهاییه.
_ میدونی غمگینتر از تنهایی چیه؟!
_ غمگینتر از تنهایی، اون حس عذابه عجیبیه که میدونستی این روز میرسه و خودتو براش آماده نکردی، اون حسی که هر دفعه با عمق وجود حس کردی و باور نکردی، اون حسی که تکتک سلول های وجودت بخاطرش آزرده شده بود، اما تو قبولش نکردی، غمگینتر از تنهایی باور نکردن تمام باورهاته، غمگین تر از تنهایی اعتماد کردن و تکیه به وجود کسانی که رفتنشان حتمی بود و این را خودت هم میدانستی، اما باز هم خودت را دلگرم کردی به بودن ناپایدارشان .
_ میدونی غمگینتر از تنهایی چیه؟
_ نمیدونم غمگینتر هست یا نه ولی میفهمم که حسش شبیه این غربتیِ که درونش افتادم! شبیه همین حالیِ که دوست دارم جای جای خانه را میبو*سیدم و میگذاشتم تا همیشه در قلبم بماند.