سلام جانمسلام خوب هستین
۳پارت گذاشتم گفته بودین خبرتون کنم
چک میکنم

سلام جانمسلام خوب هستین
۳پارت گذاشتم گفته بودین خبرتون کنم
پارت اول: [نیازی نیست ابتدای هر پارت، شمارهی پارت رو ذکر کنید. مگر اینکه منظور جدا کردن فصلها باشه.]
زمان حال:
از دانشگاه بیرون اومدم، به سمت کافه به راه افتادم.
پیشنهاد:توی یه کافیشاپ یه شیفت کار میکنم؛ ازساعت چهار تا دوازده شب، البته تا چهارشنبه. [سه نقطه اینجا صحیح نبود.] پنجشنبه و جمعه هم میرم و خونه مردم رو تمیزکاری میکنم. [نیازی نیست تا وقتی موضوع پاراگراف تغییر نکرده، به پاراگراف بعدی برید.] واسهی خرج خودم و دانشگاهم، باید کار میکردم تا دستم پیش یه آدم نامرد دراز نشه.
سوار تاکسی شدم. آدرس رو دادم و وقتی رسیدم کرایهاش رو حساب کردم و پیاده شدم. تا وارد کافه شدم حسام پیشم اومد.
_ وای، صحرا... کجا بودی؟ چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟
_ حسام، بزار برسم. یکم خسته ام، گوشیم هم تو سایلنت بود؟
_چرا؛ مگه کوه کندی؟
_اه، حسام... بس کن، اصلا به توچه؟
_من و باش دارم احوال کی رو میپرسم!
خندهی کوتاهی کردم و رفتم تا لباسهام رو بپوشم و برم سرکار پاره وقتم.
***
بعداز چند ساعت کار کردن، نگاهی به ساعتم... انداختم ده ونیم شب بود، ولی من هنوز داشتم بی وقفه کار می کردم. داشتم از ازخستگی میمردم... ولی مجبور بودم.
داشتم چندتا از میزها رو مرتب می کردم، که دیدم آقای نوروزی داخل اومد. رفتم تا ازش حقوقم رو بگیرم، به سمت دفتر کارش رفتم.
_ سلام آقای نوروزی.
_ سلام دخترم خوب شد اومدی، حقوقت آمادهاس بیا بگیر.
پاکتی رو از کشوی میزش درآورد و بهم داد.
_ ممنون آقای نوروزی... فقط اگه اجازه بدین میخام امروز زودتر برم خونه!
_ خواهش میکنم، دخترم پول زحمت خودته. مشکلی نیست، میتونی امروز رو زودتر بری.
بعداز تشکر از آقای نوروزی رفتم، بیرون و پاکت پول رو گذاشتم داخل کیفم.
لباسهامو رو پوشیدم و بعداز خدافظی با حسام از کافه زدم بیرون... تاکسی گرفتم و به سمت خونه رفتم.
در را باز کردم و وارد شدم. لباسهامو رو عوض کردم و دوباره پای دفتر خاطراتم نشستم. طبق عادت، هر اتفاقی که امروز برایم اوفتاده بود رو نوشتم... با یکم درد و دل با پدر و مادرم چشمام گرم خواب شد و به خواب عمیق فرو رفتم.
***
با صدای آلارم گوشیم، چشمهام رو باز کردم... ساعت پنج صبح بود.
از داخل کمدم یه مانتوی مشکی کوتاه برداشتم و با شلوار جین سفیدم پوشیدم.
یه آرایش ملیح کردم، کتونیهای سفیدم رو پوشیدمِ و سوار تاکسی شدم.
به سمت عمارتی که آدرسش رو داده بودن رفتم... عمارت که چه عرض کنم، بیشتر شبیه قصر بود تا عمارت.
_ سلام دختر جون، خوبی؟
_ سلام، ممنون. شما خوبین؟
_ ممنون... دخترم، اول از اتاق ها شروع کن. اینجا رو بعد اینکه اتاق ها رو تمام کردی، تمیز میکنی.
باشهای بهش گفتم و به سمت دوتا اتاقی که کنار هم بودن قدم برداشتم. هر دو رو تمیز کردم... یک ساعت طول کشید تا هردو رو تمیز کنم.
به طرف طبقهی دوم رفتم... سه تا هم اون جا اتاق بود... اونجا رو هم تمیز کردم. خونه کلا سه طبقه بود، دو طبقهشو تمیز کردم... موند طبقهی آخر، به سمت پلهها قدم برداشتم، خیلی متفاوت بود. دو تا اتاق بود به سمت یکی از اتاق ها رفتم درش قفل بود، هر چه دستگیرش رو فشار دادم باز نشد! منم بیخیال شدم و به سمت اون یکی اتاق قدم برداشتم و در اتاق رو آروم باز کردم... یه نفر روی تخت خوابیده بود، جوری که اصلا صورتش دیده نمیشد.
آروم در رو بستم و به طرف پایین قدم برداشتم خانم ملیحه در آشپزخانه مشغول پخت و پز بود بهش نزدیک شدم تا منو دید گفت:
_ بیا بشین. دخترجون، خسته شدی.
یه لیوان برداشت و از یخچال آبمیوه ریخت، داد دستم.
_ بخور دخترم، پس نیوفتی.
ازش تشکر کردم، واقعا خسته بودم... بعداز خوردن آبمیوه بهش گفتم:
_ خانم ملیحه... تو طبقه ی سوم دوتا اتاق بود، یکیش که قفل بود، یکیشم یکی خوابیده بود.
_ خب دخترم... اون یکی اتاق که قفله اصلا نزدیکش نشو که آقا قدغنش کرده، دومین اتاق هم میتونی به آرومی تمیزش کنی آقا خودشون گفتن.
لیوانو روی سینگ گذاشتم، بعداز تشکر ازش رفتم، طبقهی سوم
یه نگاه به اتاق کردم، تم اتاق کلا مشکی بود و البته بکل داغون، جوری که نفسم بند اومد.
فقط دو، سه روز طول میکشید تا اتاق رو جمع کنم...
ای خدا! عجب آدم بیسلیقهی! متنفرم از اینجور آدما.
️دست به کار شدم. آروم! جوری که بیدار نشه، کل اتاق رو مرتب کردم.
پارت دوم:
داشتم میرفتم بیرون که پام به گوشه تخت گیر کرد و ناگهان با سر خوردم زمین. پیشونیم به شدت خونین شد و دستمو گذاشتم روی پیشونیم. میخواستم بلند شم که سرم گیج رفت و همهجا سیاه شد. فقط حس کردم که یکی منو گرفت و دیگه نتونستم ببینم کی بود...
کبیر (شخصیت مافیا):
به دختری که تو بغلم بیهوش شده بود، نگاه کردم. شباهت عجیبی به مادرم داشت؛ مادری که به دست دشمنان پدرم کشته شده بود. به چهرهاش خیره شدم. خیلی معصوم به نظر میرسید، درست مثل مامانم. چشماش درشت و موهاش خیلی بلند بود. نمیدونم موهاشو رنگ کرده بود یا واقعاً قهوهای روشن بود. لباش کوچولو و بینیش سربالا بود. به دقت بهش نگاه کردم و بیاختیار دستمو توی موهای نرم و ابریشمیش فرو کردم. خودم از این کارم متعجب شدم. این همه شباهت با مادرم غیرقابل باور بود؛ مادری که حسرتش از کودکی تو دلم موند و باعث شد من آدم بیرحمی بشم، جوری که همه ازم حساب ببرن. بیخیال برندازش شدم و ملیحه رو صدا زدم. به دو نرسید، خودشو به اتاق رساند. وقتی دختره رو تو بغلم با اون خون سرش دید، بیچاره ترسید و فکر کرد کار منه،نمیدونه که دختره خودش خله.
بهش گفتم:
_ به خسرو زنگ بزن، زخمش عمیقه.
چشمی زیر ل*ب گفت و رفت.
دختره رو روی تختم خوابوندم و به سمت حموم رفتم.
اب دوش رو باز کردم و زیرش رفتم... این دختره ذهنمو به شدت درگیر کرده بود. اگه مادرم رو با اون وضعش ندیده بودم، فکر میکردم خودشه. عصبی یه مشت به دیوار حموم کوبیدم،
حوله رو دور تنم پیچیدم و از حموم خارج شدم. خسرو داشت سر دختره رو بخیه میزد.
تا منو دید، لبخندی به ل*ب آورد:
_ زدی نابودش کردی باز.
_ با من بودی؟
_ جز تو که کسی اینجا نیست.
_ نه، این دفعه کار من نبود. اصلاً من خواب بودم. یه صدای ناگهانی شنیدم، بیدار شدم و دیدم دختره افتاده. تا بلند شد، بیهوش شد و افتاد بغلم.
_ زخمش خیلی عمیقه.
_ آره، بدجوری افتاد. لعنت بهش، کاری کن جاش نمونه، خسرو.
_ چشم، داداش.
خسرو، رفیق چند سالهی من، از همه چیز من؛ خبر داشت.
او دکتر خصوصی من بود و یکی از بهترین متخصصهای داخلی تهران به حساب میآمد.
پارت سوم:
متن بالا رو براتون ویرایش کردم. مطالعه کنید تا متوجه بشید چرا نباید از یه خط به خط بعدی پرید اونم بدون اینکه موضوع تغییر کرده باشهصحرا:
درد کل سرم را فرا گرفته بود. آب میخواستم. هر چه میگفتم انگار صدایم آنقدر بلند نبود که شنیده شود. انگار تنها توی یک اتاق بودم.
کمکم همهجا برایم روشنتر شد؛ سوزشی در ساعد دستم حس کردم. صداهای دورم شنیده میشدند. تنها چیزی که فهمیدم این بود:
- نیاز به داروی بیهوشی نیست. بههوش اومد بهم خبر بدین.
صدای یک زن را شنیدم: «چشم، آقا دکتر، ممنون از شما.»
این زن کی بود؟ بیمارستان بودم، چه اتفاقی افتاده؟ چرا هیچی یادم نمیآید؟ اصلاً من کیام؟
سرم گیج میرفت.
کمکم درد سرم کم شده بود، تشنگیام رفع شده بود.
آروم چشمهایم را باز کردم؛ یک زن دیدم.
داشت اطرافم را تمیز میکرد و زیر ل*ب چیزهایی میگفت؛ انگار دعا میکرد.
پرسیدم: «من کجام؟»
دست از کار کشید، آرام و با لبخند به من نزدیک شد.
_ بههوش اومدی، دخترم. درد که نداری؟
_ فقط بهم بگو چه اتفاقی افتاده؟
_ دخترم، نگران هیچی نباش... تو اتاق افتادی، آقا هم دکتر را خبر کردند. سرت را بخیه زدند. الان هم یک ذره استراحت کن تا من برم دکتر را خبر بدم بیاد معاینهات کنه.
بعد پتو را کشید روی من و رفت.
با حرفهای آن زن یک کمی آرام گرفته بودم. چشمهایم را بستم و به فکر فرو رفتم: من کجام؟ چه اتفاقی افتاده؟
نمیدانم چقدر گذشته بود که صدارا میشنیدم. آرام چشمهایم را باز کردم. همان زن در را باز کرد و با مردی که دستش کیف بود، وارد اتاق شدند... مرد داشت معاینهام میکرد و همان زن هم با لبخند به من خیره شده بود.
دکتر همانطور که معاینهام میکرد از من پرسید:
_ سرت بازم گیج میره؟
_ نه، یک کمی بهتر شدم، فقط هیچی یادم نمیآید.
_ دو، سه روز بگذره، بهتر میشی.
زیر ل*ب ازش تشکری کردم. بعد اینکه وسایلش را جمع کرد، با یه «با اجازه» بیرون رفت و من موندم با اون زنی که عجیب شیرین بود. همینطور که بهش خیره بودم، پرسیدم:
_ ببخشید خانم، اسمتون چیه؟
_ من ملیحهام، خدمتکار این عمارت.
_ من کیام؟
_ زیاد بهخودت فشار نیار خودت کمکم همه چیو میفهمی، من باید برم ناهار رو آماده کنم. تو هم یه ذره استراحت کن. هر چیزی خواستی، کافیه صدام کنی.»
رومو کشید و رفت. و من موندم و کلی فکر و خیال که هیچکدوم جایی نمیرسید. خدا میدونه چهجور افتادم که به این شکل افتادم. کاش حداقل میمردم، اما حیف، زهی خیال باطل.
میگویند وقتی خستگی بر جان آدمی چیره میشود،
تنها آرزویش خواب بیپایانی است؛
خواب عمیق و آرام،
که در آن هیچ چیز جز سکوت و آرامش نیست.
در دل تاریکی،
تمام غمها و دردها محو میشوند،
و فقط نسیم ملایم خواب،
آغوشی برای روح خستهاش میسازد.
چشم حتما❤️ نیازی نیست در ابتدای پارت حتما بنویسید که پارت فلان. خود خواننده متوجه میشه
️ اشتباه بسیار مهم این پارت این بود که لحن رمان رو از محاورهای به نوشتاری کتبی تغییر دادین. این کار به شدت آسیب زنندهست اما چرا؟
علت اینه که خواننده رمان با این تغییر ناگهانی احساس میکنه شما به اون اهمیتی نمیدین و حرفهای عمل نمیکنید. خواننده رو از خوندن رمانتون زده میکنه.
پیشنهاد: یا دو پارت قبل رو با این لحن بازنویسی کنید و یا این پارت رو به محاوره بنویسید.
متن بالا رو براتون ویرایش کردم. مطالعه کنید تا متوجه بشید چرا نباید از یه خط به خط بعدی پرید اونم بدون اینکه موضوع تغییر کرده باشه
️ - چشم، آقای دکتر. ممنون از شما.
️ بیمارستان بودم؟
️ یک زن را دیدم جملهی مناسبی نیست.
ویرایش بهتر: زنی را دیدم.
️ - بههوش اومدی، دخترم؟
️ دکتر رو خبر کردند.
️ سرت رو بخیه زدند.
️ به دکتر خبر بدم.
️ صدا را
️ در دستش کیفی قرار داشت / کیفی در دستش بود.
️ یادم نمیاد.
️ خدمتکار
️ آخر جمله گیومه لازم نیست درحالی که با خط تیره شروع شده.
️ چهجوری افتادم که کارم به اینجا کشید. / چطور زمین خوردم که به این روز افتادم.
️ میمردم.
️ خوابی عمیق و آرام
نکات:
۱. در پایان پارت، دلنوشتهای قرار دادین که مشخص نیست از زبان چه کسی آورده شده. بهتره مشخص کنید چرا در این قسمت دلنوشته نوشتید تا خواننده سردرگم نشه.
۲. لحنتون رو حتما ویرایش کنید. مطابق اونچه بالاتر دربارهاش توضیح دادم.
۳. حتما تمامی پارتهای قرار داده شده رو ویرایش بزنید و نکات رو در پارتهای بعد هم اعمال کنید که متوجه بشم به چیزهایی که گفتم اهمیت دادین
موفق و پیروز![]()
چشم️شیوهی صحیحتر نگارش این جملات:
چون جملات به هم ارتباطی ندارن، به جای ویرگول، حتما از نقطه استفاده کنین.
ضمنا میتونین بجای ویرگول از ”و” هم استفاده کنید.
مثال:
از دانشگاه بیرون اومدم و به سمت کافه به راه افتادم.
پیشنهاد:
جملهی ” تا وارد کافه شدم، حسام پیشم اومد.” رو بهتره درستتر نگارش کنید؛
مثال:
وقتی وارد کافه شدم، حسام پیشم اومد.
به محض اینکه به کافه وارد شدم، حسام پیشم اومد.
️نکته: ابتدای دیالوگ از آندرلاین (_) استفاده نکنید. معمولا از خط تیره (-) استفاده میشه.
صحیحتر:
- وای، صحرا! کجا بودی؟ چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟
️ - حسام، بذار برسم! یکم خستهام. گوشیم هم سایلنت بود.
️ - چرا؟ مگه کوه کندی؟
️ - اَه، حسام! بس کن. اصلا به تو چه؟
️ - من رو باش، دارم احوال کی رو میپرسم!
️ بعد از چند ساعت کار کردن، نگاهی به ساعتم انداختم؛ ده و نیم شب بود ولی من هنوز داشتم بیوقفه کار میکردم. داشتم از خستگی میمردم ولی مجبور بودم.
️از به کار بردن سهنقطه بدون دلیل در وسط متن، خودداری کن.
️ داشتم چندتا از میزها رو مرتب میکردم که دیدم آقای نوروزی داخل اومد. رفتم تا ازش حقوقم رو بگیرم. به سمت دفتر کارش رفتم.
️از آندرلاین استفاده نکن؛ حتما اول دیالوگها، خط تیره باشه!
دیالوگ دوم:
- سلام دخترم. خوب شد اومدی! حقوقت آمادهست، بیا بگیر.
️ میخوام
️ - خواهش میکنم دخترم. پول زحمت خودته.
️ ...نوروزی، رفتم بیرون و...
️ویرگول رو در جایی قرار بده که هنگام خوندن مکث کوتاه یا درنگ میکنی.
️ ”رو” زیادی قرار گرفته!
️ خدافظی -
خداحافظی
️ بعد از خداحافظی با حسام، از کافه زدم بیرون.
به کاربرد نقطه و ویرگول دقت کن.
️ در را -
️ در رو
وقتی متنت محاورهایه، نباید لحن رو ناگهان تغییر بدی.
️لباسهامو رو -
️ لباس هامو / لباسهام رو
️ برایم اوفتاده بود -
️برام افتاده بود
️ چشمهام رو باز کردم؛ ساعت پنج صبح بود.
️نیازی نیست بعد از هر خط پاراگراف رو عوض کنی.
️ آدرسش
️دوباره کاربرد سهنقطه...
️ میکنی
️در اینجا، بهجای سهنقطه از نقطه ویرگول استفاده کن.
️باز هم کاربرد سهنقطه...
️ موند طبقهی آخر.
️ دو تا اتاق بود.
️ به سمت یکی از اتاقها رفتم؛ درش قفل بود.
️ دستگیرهاش
️ فشار دادم، باز نشد!
️ بیخیال
️ قدم برداشتم.
️ مشغول پخت و پز بود.
️ بهش نزدیک شدم.
️ تا من رو دید، گفت:
️ - بیا بشین دختر جون، خسته شدی.
️ ”از یخچال آبمیوه ریخت” ترکیب زیبایی نساخته. پیشنهاد میکنم جملهبندی رو تغییر بدی.
️ واقعا خسته بودم.
️ دوتا اتاق بود؛
️ خب دخترم؛
️ اون یکی اتاق که قفله، اصلا نزدیکش نشو که آقا قدغنش کرده.
️ دومین اتاق رو هم میتونی به آرومی تمیز کنی؛ آقا خودشون گفتن.
️ لیوان رو
️ سینک
️ گذاشتم.
️ بعد تشکر ازش، رفتم طبقهی سوم.
️ به اتاق کردم؛
️ به کل
️ فقط، دو - سه روز طول میکشید تا اتاق رو جمع کنم.
️خط تیره ابتدای دیالوگ فراموش نشه.
نکات خیلی مهم:
حتما خط تیره رو اول دیالوگهاتون بذارید و سایر پارتها رو هم به همین طریق ویرایش کنید.
از سهنقطه زیاد استفاده میکنید اونم در جایی که لازم نیست. این نکته رو مد نظر داشته باشید که از سه نقطه فقط در دیالوگها استفاده میشه و در مونولوگها هنگامی به کار میره که در انتهای جمله بیاد و به معنی ”غیره” باشه.
از نقطه و ویرگول درست استفاده کنید.
این نکات رو حتما مد نظر داشته باش و تمام پارتها رو از این به بعد با توجه به نکاتی که گفتم ویرایش کن.
بدرخشی![]()
چشم️شیوهی صحیحتر نگارش این جملات:
چون جملات به هم ارتباطی ندارن، به جای ویرگول، حتما از نقطه استفاده کنین.
ضمنا میتونین بجای ویرگول از ”و” هم استفاده کنید.
مثال:
از دانشگاه بیرون اومدم و به سمت کافه به راه افتادم.
پیشنهاد:
جملهی ” تا وارد کافه شدم، حسام پیشم اومد.” رو بهتره درستتر نگارش کنید؛
مثال:
وقتی وارد کافه شدم، حسام پیشم اومد.
به محض اینکه به کافه وارد شدم، حسام پیشم اومد.
️نکته: ابتدای دیالوگ از آندرلاین (_) استفاده نکنید. معمولا از خط تیره (-) استفاده میشه.
صحیحتر:
- وای، صحرا! کجا بودی؟ چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟
️ - حسام، بذار برسم! یکم خستهام. گوشیم هم سایلنت بود.
️ - چرا؟ مگه کوه کندی؟
️ - اَه، حسام! بس کن. اصلا به تو چه؟
️ - من رو باش، دارم احوال کی رو میپرسم!
️ بعد از چند ساعت کار کردن، نگاهی به ساعتم انداختم؛ ده و نیم شب بود ولی من هنوز داشتم بیوقفه کار میکردم. داشتم از خستگی میمردم ولی مجبور بودم.
️از به کار بردن سهنقطه بدون دلیل در وسط متن، خودداری کن.
️ داشتم چندتا از میزها رو مرتب میکردم که دیدم آقای نوروزی داخل اومد. رفتم تا ازش حقوقم رو بگیرم. به سمت دفتر کارش رفتم.
️از آندرلاین استفاده نکن؛ حتما اول دیالوگها، خط تیره باشه!
دیالوگ دوم:
- سلام دخترم. خوب شد اومدی! حقوقت آمادهست، بیا بگیر.
️ میخوام
️ - خواهش میکنم دخترم. پول زحمت خودته.
️ ...نوروزی، رفتم بیرون و...
️ویرگول رو در جایی قرار بده که هنگام خوندن مکث کوتاه یا درنگ میکنی.
️ ”رو” زیادی قرار گرفته!
️ خدافظی -
خداحافظی
️ بعد از خداحافظی با حسام، از کافه زدم بیرون.
به کاربرد نقطه و ویرگول دقت کن.
️ در را -
️ در رو
وقتی متنت محاورهایه، نباید لحن رو ناگهان تغییر بدی.
️لباسهامو رو -
️ لباس هامو / لباسهام رو
️ برایم اوفتاده بود -
️برام افتاده بود
️ چشمهام رو باز کردم؛ ساعت پنج صبح بود.
️نیازی نیست بعد از هر خط پاراگراف رو عوض کنی.
️ آدرسش
️دوباره کاربرد سهنقطه...
️ میکنی
️در اینجا، بهجای سهنقطه از نقطه ویرگول استفاده کن.
️باز هم کاربرد سهنقطه...
️ موند طبقهی آخر.
️ دو تا اتاق بود.
️ به سمت یکی از اتاقها رفتم؛ درش قفل بود.
️ دستگیرهاش
️ فشار دادم، باز نشد!
️ بیخیال
️ قدم برداشتم.
️ مشغول پخت و پز بود.
️ بهش نزدیک شدم.
️ تا من رو دید، گفت:
️ - بیا بشین دختر جون، خسته شدی.
️ ”از یخچال آبمیوه ریخت” ترکیب زیبایی نساخته. پیشنهاد میکنم جملهبندی رو تغییر بدی.
️ واقعا خسته بودم.
️ دوتا اتاق بود؛
️ خب دخترم؛
️ اون یکی اتاق که قفله، اصلا نزدیکش نشو که آقا قدغنش کرده.
️ دومین اتاق رو هم میتونی به آرومی تمیز کنی؛ آقا خودشون گفتن.
️ لیوان رو
️ سینک
️ گذاشتم.
️ بعد تشکر ازش، رفتم طبقهی سوم.
️ به اتاق کردم؛
️ به کل
️ فقط، دو - سه روز طول میکشید تا اتاق رو جمع کنم.
️خط تیره ابتدای دیالوگ فراموش نشه.
نکات خیلی مهم:
حتما خط تیره رو اول دیالوگهاتون بذارید و سایر پارتها رو هم به همین طریق ویرایش کنید.
از سهنقطه زیاد استفاده میکنید اونم در جایی که لازم نیست. این نکته رو مد نظر داشته باشید که از سه نقطه فقط در دیالوگها استفاده میشه و در مونولوگها هنگامی به کار میره که در انتهای جمله بیاد و به معنی ”غیره” باشه.
از نقطه و ویرگول درست استفاده کنید.
این نکات رو حتما مد نظر داشته باش و تمام پارتها رو از این به بعد با توجه به نکاتی که گفتم ویرایش کن.
بدرخشی![]()
خدانکنه عزیزیقربونت![]()
![]()
پارت اولو در س کردم ولی یجوری شد مثلا بجای"-" بعد اینکه کارم تموم میشه ذخیره رو میزنم میشه این "•"قربونت![]()
![]()