با سلام نویسنده عزیز متشکرم که تا اینجای کارگاه همراهی داشتید تمارین جلسه سوم بدین گونهاست:
تمرین اول: (نور، صدا، آب و هوا، مکان)
شخصیتی به شما داده میشه از بین سه مکانی که به شما داده میشود انتخاب کنید و در حد یک پارت داستان بنویسد نیاز به پایان یا شروع خاصی نداره صرفا میتونید از وسط یک داستان در ذهن خود شروع کنید در این یک پارت که مینویسید با توجه به ویژگیها و اطلاعاتی که از شخصیت، به شما میدم ابتدا فضا سازی کنید و بعد تار و پود فضایی که خلق کردید را با شخصیت در هم آمیزید.شخصیتی برای شما توصیف میشود.
مثال راهنما برای تمرین اول: "تار و پود فضا و شخصیت"*
فرض کنید شخصیت و مکانهای انتخابی شما اینها باشند:
شخصیت داده شده:
- نام: خانم "سیمین دانشور"
- سن: ۶۵ سال
شغل سابق: استاد ادبیات فارسی در دانشگاه
ویژگیها: بسیار منظم، عمیقاً درونگرا، کمی مغرور اما با قلبی مهربان و آسیبپذیر. سالها پیش همسرش را از دست داده و اکنون تنها زندگی میکند. عادت دارد ساعتها به نقطهای خیره شود و در افکارش غرق شود. بوی کاغذ و جوهر را دوست دارد. از شلوغی و بینظمی بیزار است.
سه مکان پیشنهادی :
1. یک کتابخانه قدیمی و غبارگرفته (مثلاً کتابخانه ملی سابق)
2. یک کافه تریا مدرن و شلوغ در مرکز شهر
3. یک پارک جنگلی آرام در یک روز پاییزی
---
فرض میکنیم شما مکان "یک کتابخانه قدیمی و غبارگرفته"را انتخاب کردی. حالا باید یک پارت داستان بنویسد.
---
نمونه پاسخ برای ارائه (همراه با توضیح گام به گام):
گام اول: فضاسازی را شروع میکنم.
به نور، صدا، آب و هوا و مکان فکر میکنم و سعی میکنم فضای کتابخانه را طوری توصیف کنم که با ویژگیهای خانم دانشور همخوانی داشته باشد.
گام دوم: شخصیت را به فضا پیوند میدهم.
حالا سعی میکنم خانم دانشور را وارد این فضا کنم. چه حسی دارد؟ چگونه با محیط اطرافش تعامل میکند؟ چه جزئیاتی از او را میتوانم در این فضا نشان دهم؟
حالا بیایید پارت داستانی من را ببینیم:
---
(شروع پارت داستانی)
نورِ خجالتیِ عصر پاییزی، به زحمت از میان شیشههای کدر و غبارآلود کتابخانه مرکزی، خودش را به درون میکشاند و به سختی روی قفسههای بلند و پر از کتابهای چاپی قدیمی مینشست. هر چند دقیقه یک بار، نسیمی سرد از شکاف پنجرهای که سالها بود درست بسته نمیشد، وارد میشد و بوی نم و کاغذ کهنه را با خود در راهروهای کمنور پخش میکرد؛ بویی که برای خانم سیمین دانشور، مثل عطر گرانقیمتِ یک یادگارِ کهن بود. صدای خشخش آرام ورق زدن کتابها در آن سوی سالن، تنها نوایی بود که سکوت سنگینِ بعدازظهر را میشکست، گویی که خود کتابها با زمزمههایشان با هم سخن میگفتند. بیرون، صدای بمِ بوق یک اتوبوس شهری به گوش میرسید، اما اینجا، در قلب این سکوت، آن صدا فقط یک مزاحمتِ دور و بیاهمیت بود.
خانم دانشور، همانند مجسمهای از جنس وقار و اندوه، پشت میز چوبی بزرگی که سالها محل کارش بود، نشسته بود. دستهای ظریف و استخوانیاش روی جلد یک دیوان حافظ قدیمی که روی میزش باز بود، قرار داشت. اما چشمهایش، در پشت عینک قابطلاییاش، به نقطهای نامعلوم روی دیوار روبرو خیره شده بودند؛ گویی در حال ورق زدن صفحات ناخواندهای در ذهن خود بود. نور کمرنگ، سایهای بلند از او روی زمین انداخته بود که در هم میآمیخت با سایههای قفسههای کتاب، گویی وجود او خود بخشی از این تاریخچه غبارگرفته بود. هرچند دقیقهای یکبار، شانههایش با یک آه عمیق بالا و پایین میرفت، آهی که در فضای ساکت کتابخانه، به وضوح شنیده میشد اما کسی جز خودش معنایش را نمیدانست. برای او، هر گرد و غباری که روی جلد کتابها مینشست، نه نشانهای از بیاهمیتی، بلکه لایهای از قدمت و خاطره بود؛ درست مثل چین و چروکهای روی صورت خودش که هر کدام داستانی ناگفته در دل داشتند. او از این سکوت و نظمِ حاکم، تغذیه میکرد، گویی که هر بینظمی و صدای بلندی در بیرون، او را بیش از پیش به دنیای درونی و آرامش کتابهایش پناه میداد.
(پایان پارت داستانی)با سلام نویسنده عزیز متشکرم که تا اینجای کارگاه همراهی داشتید تمارین جلسه سوم بدین گونهاست:
تمرین اول: (نور، صدا، آب و هوا، مکان)
شخصیتی به شما داده میشه از بین سه مکانی که به شما داده میشود انتخاب کنید و در حد یک پارت داستان بنویسد نیاز به پایان یا شروع خاصی نداره صرفا میتونید از وسط یک داستان در ذهن خود شروع کنید در این یک پارت که مینویسید با توجه به ویژگیها و اطلاعاتی که از شخصیت، به شما میدم ابتدا فضا سازی کنید و بعد تار و پود فضایی که خلق کردید را با شخصیت در هم آمیزید.شخصیتی برای شما توصیف میشود برای مثال:
---
مثال راهنما برای تمرین اول: "تار و پود فضا و شخصیت"*
فرض کنید شخصیت و مکانهای انتخابی شما اینها باشند:
شخصیت داده شده:
- نام: خانم "سیمین دانشور"
- سن: ۶۵ سال
شغل سابق: استاد ادبیات فارسی در دانشگاه
ویژگیها: بسیار منظم، عمیقاً درونگرا، کمی مغرور اما با قلبی مهربان و آسیبپذیر. سالها پیش همسرش را از دست داده و اکنون تنها زندگی میکند. عادت دارد ساعتها به نقطهای خیره شود و در افکارش غرق شود. بوی کاغذ و جوهر را دوست دارد. از شلوغی و بینظمی بیزار است.
سه مکان پیشنهادی :
1. یک کتابخانه قدیمی و غبارگرفته (مثلاً کتابخانه ملی سابق)
2. یک کافه تریا مدرن و شلوغ در مرکز شهر
3. یک پارک جنگلی آرام در یک روز پاییزی
---
فرض میکنیم شما مکان "یک کتابخانه قدیمی و غبارگرفته"را انتخاب کردی. حالا باید یک پارت داستان بنویسد.
---
نمونه پاسخ برای ارائه (همراه با توضیح گام به گام):
حالا، چطور این تمرین را بنویسم؟
گام اول: فضاسازی را شروع میکنم.
به نور، صدا، آب و هوا و مکان فکر میکنم و سعی میکنم فضای کتابخانه را طوری توصیف کنم که با ویژگیهای خانم دانشور همخوانی داشته باشد.
گام دوم: شخصیت را به فضا پیوند میدهم.
حالا سعی میکنم خانم دانشور را وارد این فضا کنم. چه حسی دارد؟ چگونه با محیط اطرافش تعامل میکند؟ چه جزئیاتی از او را میتوانم در این فضا نشان دهم؟
حالا بیایید پارت داستانی من را ببینیم:
---
(شروع پارت داستانی)
نورِ خجالتیِ عصر پاییزی، به زحمت از میان شیشههای کدر و غبارآلود کتابخانه مرکزی، خودش را به درون میکشاند و به سختی روی قفسههای بلند و پر از کتابهای چاپی قدیمی مینشست. هر چند دقیقه یک بار، نسیمی سرد از شکاف پنجرهای که سالها بود درست بسته نمیشد، وارد میشد و بوی نم و کاغذ کهنه را با خود در راهروهای کمنور پخش میکرد؛ بویی که برای خانم سیمین دانشور، مثل عطر گرانقیمتِ یک یادگارِ کهن بود. صدای خشخش آرام ورق زدن کتابها در آن سوی سالن، تنها نوایی بود که سکوت سنگینِ بعدازظهر را میشکست، گویی که خود کتابها با زمزمههایشان با هم سخن میگفتند. بیرون، صدای بمِ بوق یک اتوبوس شهری به گوش میرسید، اما اینجا، در قلب این سکوت، آن صدا فقط یک مزاحمتِ دور و بیاهمیت بود.
خانم دانشور، همانند مجسمهای از جنس وقار و اندوه، پشت میز چوبی بزرگی که سالها محل کارش بود، نشسته بود. دستهای ظریف و استخوانیاش روی جلد یک دیوان حافظ قدیمی که روی میزش باز بود، قرار داشت. اما چشمهایش، در پشت عینک قابطلاییاش، به نقطهای نامعلوم روی دیوار روبرو خیره شده بودند؛ گویی در حال ورق زدن صفحات ناخواندهای در ذهن خود بود. نور کمرنگ، سایهای بلند از او روی زمین انداخته بود که در هم میآمیخت با سایههای قفسههای کتاب، گویی وجود او خود بخشی از این تاریخچه غبارگرفته بود. هرچند دقیقهای یکبار، شانههایش با یک آه عمیق بالا و پایین میرفت، آهی که در فضای ساکت کتابخانه، به وضوح شنیده میشد اما کسی جز خودش معنایش را نمیدانست. برای او، هر گرد و غباری که روی جلد کتابها مینشست، نه نشانهای از بیاهمیتی، بلکه لایهای از قدمت و خاطره بود؛ درست مثل چین و چروکهای روی صورت خودش که هر کدام داستانی ناگفته در دل داشتند. او از این سکوت و نظمِ حاکم، تغذیه میکرد، گویی که هر بینظمی و صدای بلندی در بیرون، او را بیش از پیش به دنیای درونی و آرامش کتابهایش پناه میداد.
(پایان پارت داستانی)