مترجم عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم.
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید
مترجم: @HADIS.HPF
ناظر: @زهرا سلطانزاده
لینک تاپیک تایپ:
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید
مترجم: @HADIS.HPF
ناظر: @زهرا سلطانزاده
لینک تاپیک تایپ:
مادام دوویر پشت میز خود ایستاده بود، خشکش زده بود، به لولهی یک تفنگ بسیار بلند که توسط دوست خیابانیمان در دست داشت خیره شده بود. چون من اولین کسی بودم که کمکش کردم، مرد با ادب تفنگ را به سمت من گرفت و من هم مثل مجسمه خشک شدم.
دستانم را بالا بردم. به اندازه کافی فیلم دیده بودم که دقیقاً بدانم چه کار کنم.
- شلیک نکن
زیر ل*ب در حالی که لحن خونسردی داشت گفت:
- خفه شو
صدایی از راهرو پشت سرم آمد. کسی داد زد: «تفنگ داره!» و بعد صداها محو شدند، آرامتر و آرامتر شدند، وقتی همکارانم از در پشتی فرار کردند. تقریباً میتوانستم ببینم که از پنجرهها بیرون میپرند.
سمت چپ من یک درب چوبی سنگین بود...
دستانم را بالا بردم. به اندازه کافی فیلم دیده بودم که دقیقاً بدانم چه کار کنم.
- شلیک نکن
زیر ل*ب در حالی که لحن خونسردی داشت گفت:
- خفه شو
صدایی از راهرو پشت سرم آمد. کسی داد زد: «تفنگ داره!» و بعد صداها محو شدند، آرامتر و آرامتر شدند، وقتی همکارانم از در پشتی فرار کردند. تقریباً میتوانستم ببینم که از پنجرهها بیرون میپرند.
سمت چپ من یک درب چوبی سنگین بود...