همگانی گپ و گفت با طعم کتاب | شب‌های روشن

zhinazhina عضو تأیید شده است.

مدیر روابط عمومی + مسابقات
پرسنل مدیریت
مدیر روابط عمومی
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ژورنالیست
کپیـست
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,172
پسندها
پسندها
7,692
امتیازها
امتیازها
388
سکه
1,670
به نام حق.

با عرض ادب و احترام این تایپک در جهت بحث و گفتوگو برای کتاب منتخب دومین چالش کتابخوانی 1404 زده شده است
لذا از ارسال هرگونه پیام نا مرتبط جدا خودداری فرمایید.
با تشکر -118-"{}

 
سلام
تا اینجا که خوندم، شخصیت مرد خیلی خیال پردازه. نمی‌دونم زیادی تو بطنش رفتم یا واقعا هدف نویسنده همین بوده، انگار راوی اختلال رویا پردازی ناسازگار داره. یجوری که تقریبا تو خیال‌هاش انگار زندگی میکنه . از زندگی واقعی و روابط اجتماعیش فاصله گرفته، منزویه و شاید هم کمی افسرده‌اس که به نظر طبیعی هم میاد.

بعضی تشبیهاتی که میشه رو چندبار باید بخونم تا بفهمم، مثلا یه جا گفته" در حومه‌ی شهر سن پترزبورگ یک چیز مبهم رقت انگیز وصف ناپذیر وجود دارد. زمانی که با آمدن بهار، طبیعت تمامی نیرو و توان خود را که خدا به او عطا کرده به نمایش می‌گذارد..."
یکم جلوترش میگه" این مسئله مرا به دلایلی به یاد دختر جوان مسلول بیماری می‌اندازد که شما گاهی با رقت و با نوعی محبت همراه با دلسوزی دیگران(و در عین حال بی توجه به سایرین ) به او می‌نگرید..."

یه چیز دیگه هم اینکه لغت "مسلول" به فارسی، هم به معنی کسی که مبتلا به سل هست و از نظر هوش مصنوعی به معنای دلشکسته و خسته هم می‌تونه باشه!
 
آخرین ویرایش:
تا امروز صفحه ۷۵ خوندم از ۱۱۱ صفحه ,
پی دی اف من با اونی که توی سایت هست متفاوته

اولش فکر کردم راوی یه جک و جونوری، سگی چیزیه بعد دیدم با اون دختر ۱۷ ساله دوست شد دیگ فهمیدم مرده
وقتی داره از خودش برای دختره میگه به حدی دیالوگش طولانیه که وسطش حواسم پرت میشه
انگار ی ضبط گذاشتن داده واسه خودش حرف میزنه
ولی وقتی دختره از خودش میگه ملموس تره

شب های روشن فکر کنم منظورش شب‌های روشن روسیه است چون حتی ساعت ۱۰ شبشونم روزه

باز یه سری سوال پیش میاد اینکه دختره میگه مادربزرگش اونو به خودش سنجاق میکرده جایی نره پس این بشر شبیه چطوری اومده بیرون...

شاید تا پایان جواب سوالم بده
 
عقب
بالا پایین