همگانی گپ و گفت با طعم کتاب | شب‌های روشن

نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,203
پسندها
پسندها
7,868
امتیازها
امتیازها
388
سکه
1,806
به نام حق.

با عرض ادب و احترام این تایپک در جهت بحث و گفتوگو برای کتاب منتخب دومین چالش کتابخوانی 1404 زده شده است
لذا از ارسال هرگونه پیام نا مرتبط جدا خودداری فرمایید.
با تشکر -118-"{}

 
سلام
تا اینجا که خوندم، شخصیت مرد خیلی خیال پردازه. نمی‌دونم زیادی تو بطنش رفتم یا واقعا هدف نویسنده همین بوده، انگار راوی اختلال رویا پردازی ناسازگار داره. یجوری که تقریبا تو خیال‌هاش انگار زندگی میکنه . از زندگی واقعی و روابط اجتماعیش فاصله گرفته، منزویه و شاید هم کمی افسرده‌اس که به نظر طبیعی هم میاد.

بعضی تشبیهاتی که میشه رو چندبار باید بخونم تا بفهمم، مثلا یه جا گفته" در حومه‌ی شهر سن پترزبورگ یک چیز مبهم رقت انگیز وصف ناپذیر وجود دارد. زمانی که با آمدن بهار، طبیعت تمامی نیرو و توان خود را که خدا به او عطا کرده به نمایش می‌گذارد..."
یکم جلوترش میگه" این مسئله مرا به دلایلی به یاد دختر جوان مسلول بیماری می‌اندازد که شما گاهی با رقت و با نوعی محبت همراه با دلسوزی دیگران(و در عین حال بی توجه به سایرین ) به او می‌نگرید..."

یه چیز دیگه هم اینکه لغت "مسلول" به فارسی، هم به معنی کسی که مبتلا به سل هست و از نظر هوش مصنوعی به معنای دلشکسته و خسته هم می‌تونه باشه!
 
آخرین ویرایش:
تا امروز صفحه ۷۵ خوندم از ۱۱۱ صفحه ,
پی دی اف من با اونی که توی سایت هست متفاوته

اولش فکر کردم راوی یه جک و جونوری، سگی چیزیه بعد دیدم با اون دختر ۱۷ ساله دوست شد دیگ فهمیدم مرده
وقتی داره از خودش برای دختره میگه به حدی دیالوگش طولانیه که وسطش حواسم پرت میشه
انگار ی ضبط گذاشتن داده واسه خودش حرف میزنه
ولی وقتی دختره از خودش میگه ملموس تره

شب های روشن فکر کنم منظورش شب‌های روشن روسیه است چون حتی ساعت ۱۰ شبشونم روزه

باز یه سری سوال پیش میاد اینکه دختره میگه مادربزرگش اونو به خودش سنجاق میکرده جایی نره پس این بشر شبیه چطوری اومده بیرون...

شاید تا پایان جواب سوالم بده
 
خب
تا امروز صفحه ۷۵ خوندم از ۱۱۱ صفحه ,
پی دی اف من با اونی که توی سایت هست متفاوته

اولش فکر کردم راوی یه جک و جونوری، سگی چیزیه بعد دیدم با اون دختر ۱۷ ساله دوست شد دیگ فهمیدم مرده
وقتی داره از خودش برای دختره میگه به حدی دیالوگش طولانیه که وسطش حواسم پرت میشه
انگار ی ضبط گذاشتن داده واسه خودش حرف میزنه
ولی وقتی دختره از خودش میگه ملموس تره

شب های روشن فکر کنم منظورش شب‌های روشن روسیه است چون حتی ساعت ۱۰ شبشونم روزه

باز یه سری سوال پیش میاد اینکه دختره میگه مادربزرگش اونو به خودش سنجاق میکرده جایی نره پس این بشر شبیه چطوری اومده بیرون...

شاید تا پایان جواب سوالم بده
خب در آخر که دختر این همه برای مرد درد و دل کرد خورد تو کاسه و کوزه اش و دختر که الان اسمش یادم نی فکر کنم کانستانکا یا یه همچین چیزی بود با عشق رفت
 
تمام شد. لعنتی عجب چیزی بود. برام خیلی جالب بود که می تونستن احساساتی در این حد پیچیده رو بدون ایجاد سوءتفاهم بیان کنن. این که ناستانکا‌ مرد داستان رو درک کرد و او هم ناستنکا‌ رو. نمی دونم یک دقیقه شادمانی کامل می تونه برای یک عمر کافی باشه یا نه. برای من لحظاتی در زندگی بودن که شادمانی اون قدر کامل احساس می کردم که زمان می تونست بدون هیچ تاسفی در همون لحظه برام پایان بگیره. گرچه نمی دونم در زمان های دشوار اون لحظات شادی می تونن به کار آدم بیان یا نه. به هر حال این یه موضوع فرعیه و زیاد به داستان ربطی نداره.
من مرد داستان رو خیلی درک می‌کردم. شکل زندگیش که در تخیلات می گذشت. لذت رخوت‌ناکی که این نوع زندگی به آدم میده و این که بعد از یه مدت زمان طولانی کسالت بار میشه و آدم احساس می کنه عمرش رو باخته و زندگی نکرده. من این رو خوب می فهمم و برام خیلی جالب بود که داستایفسکی به این خوبی این مساله رو نشون داده بود.
 
یه کتاب صوتی از این داستان هست با صدای بهناز جعفری و رضا عمرانی. خیلی خوب حس و حال شخصیت ها رو منتقل میکنه.
 
این پی‌دی‌افی که شما گذاشتید کی ترجمه کرده؟ خوشم اومده...
خیلی قدیمیه؟
 
دوستان یه سینمایی ایرانی هم با نام "شبهای روشن" هست که برداشت آزادی از همین اثره. من خیلی دوسش داشتم. اگه خواستید ورژن ایرانی داستان رو ببینید خالی از لطف نیست.
 
عقب
بالا پایین