مقـاله بازگشت مینی از وسط افسانه‌ها؛ سرهنگ کلیشه از شکست من نا امید شد؟ | ژورنالیست: مینی

مینِرامینِرا عضو تأیید شده است.

مدیر تالار مشاوره+ مقاله نویس
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد
ناظر اثـر
ژورنالیست
مشاور
تیم تگ
نویسنده نوقلـم
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
613
پسندها
پسندها
3,085
امتیازها
امتیازها
258
سکه
3,806
حتماً دیگه تا الآن فهمیدید من چه بلاهایی در راه مبارزه با کلیشه سرم اومده. اول که مجبور شدم هفت تیر کش بشم، بعدش شخصیت‌های رمانم رو از دست دادم، بعد هم بچه‌های کافه ژورنال رو به دردسر انداختم.
ولی آیا فکر می‌کنید مینی این جا و این جوری از پا خواهد نشست؟ البته که نه! پس فکر می‌کنید چرا به من میگن مینِرا؟
امروز قراره انتقام تمام این بلاها رو (به اتفاق رفقای وفادارم) از سرهنگ کلیشه و دار و دسته‌ش بگیرم و شرف ارشاویر و نفس رو به خاک و خون بکشم.
با من همراه باشید بچه‌ها، داریم به جاهای جذابش نزدیک میشیم.
 
بخش سوم: اتفاقات کلیشه ای

۱- خب خب خب! بالأخره رسیدیم به جای داغش. اول از همه یه مهمونی بزرگ حتماً باید اون وسط باشه. آخه بالأخره باید یه جایی باشه که ارشاویر و نفس نازنین و عزیزمون خفن بودن و بی‌همتا بودنشون از لحاظ ظاهری رو ثابت کنن یا نه؟

۲- نفس هیچوقت (مخصوصاً قبل این مهمونیه) لباس نداره و باید بره و بخره. همین جا هم هست که ماجرای مرکز خرید و فروشنده‌های هیز و...(به قسمت‌های قبلی مراجعه شود) پیش میاد. تو رو خدا بذارید یه فحش کوچولو بدممممم. فقط یه دونهههه جون مینی

۳- تو همین مهمونیه...
الف) یا نفس میره با شاهین میرقصه که ارشاویر رو غیرتی کنه
ب) یا با خود ارشاویر میرقصه و بعد محو هم میشن و وقتی آهنگ تموم میشه میبینن همه رفتن کنار و فقط اینا وسطن و همه نگاها روشونه
پ) جفتش به این صورت که: نفس داره میرقصه و به رگ گردن بیرون زده‌ی ارشاویر نگاه می‌کنه و حالشو میبره، یهو چراغ‌ها خاموش میشه و این هم از عوض شدن بوی عطر یا رنگ لباس طرف تعجب می‌کنه و سرش رو می‌بره بالا و می‌بینه که بعلههه 😑.
 
عقب
بالا پایین