Tiam.R
مدیررسمی تالارنظارت+آزمایشیادبیات+آزمایشی:تدوینگر
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
ناظر ارشد آثار
ناظر اثـر
ژورنالیست
رمانخـور
نویسنده نوقلـم
مقامدار آزمایشی
پرسنل کافهنـادری
برترین ارسال کننده ماه
نویسنده عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم.
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید
نویسنده: @زهرا مشرف
ناظر: @Helen.m
لینک تاپ
یک تایپ:
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید
نویسنده: @زهرا مشرف
ناظر: @Helen.m
لینک تاپ
یک تایپ:
عنوان: اینجا ایستگاه آخر نیست
ژانر: روانشناختی_اجتماعی
نویسنده: زهرا مشرف
ناظر: @Helen.m
خلاصه: رسا، دختر نوجوانی است که در مسیر زندگیاش با صدایی از آیندهاش مواجه میشود که از رادیو به او میرسد. این صدا او را به سمت کشف خود، درک گذشته و انتخاب مسیرش هدایت میکند. داستان دربارهی رشد، هویت و مواجهه با سرنوشت است و پایانش باز و الهامبخش باقی میماند.
مقدمه: من همیشه فکر میکردم آدم صدای آیندهاش را نمیشنود. که آینده، چیزی است که از پشت سر میآید و ناگهان روی شانهات دست میگذارد؛ بیخبر، بیصدا. اما آن شب اتفاقی افتاد که من برای اولینبار به این فکر کردم، شاید آینده همیشه...
ژانر: روانشناختی_اجتماعی
نویسنده: زهرا مشرف
ناظر: @Helen.m
خلاصه: رسا، دختر نوجوانی است که در مسیر زندگیاش با صدایی از آیندهاش مواجه میشود که از رادیو به او میرسد. این صدا او را به سمت کشف خود، درک گذشته و انتخاب مسیرش هدایت میکند. داستان دربارهی رشد، هویت و مواجهه با سرنوشت است و پایانش باز و الهامبخش باقی میماند.
مقدمه: من همیشه فکر میکردم آدم صدای آیندهاش را نمیشنود. که آینده، چیزی است که از پشت سر میآید و ناگهان روی شانهات دست میگذارد؛ بیخبر، بیصدا. اما آن شب اتفاقی افتاد که من برای اولینبار به این فکر کردم، شاید آینده همیشه...
- زهرا مشرف
- انجمن ادبی کافه نویسندگان تایپ رمان آنلاین
- پاسخها: 13
- تالار: رمانهای کوتاه درحال تایپ