شعر اشعار شارل وان لربرگ | شاعر بلژیکی

(SINA)

مدیر آزمایشی تالار شعرکده+تدوینگر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
مـدرس
ویراستار
مشاور
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,150
پسندها
پسندها
5,643
امتیازها
امتیازها
438
سکه
4,465
در لابلای شب می‌لرزد،
دریای ژرف، گنگ و قیرگون
که نا گاه ماه در میانه‌اش می‌درخشد.

ماه از ژرفای دریا گل‌های رنگ پریده،
بلند و شکننده را که روی آب می‌آیند،
می‌شکفند و نقش خود را درروشنایی نا بسودنی‌اش
به تماشا می‌نشینند بسوی خود می‌کشد.

با شکوفایی اسرار آمیز
مانند یک حس فناپذیر
سپید مشعل‌های بلند و کم فروغ خود را
در دریا و در مهتاب می‌گذارند.


گویی که در فراسوی زندگی
و در عین حال در کنار من
موجودی غریب، نا پیدا در روشنی
مرا می‌پاید.
 
آغازین بامداد جهان است،
همچون گلی آشفته، دمیده از شب،
از نفسی نو برآمده از دریا،
باغی آبی شکوفا می‌شود.

همه چیز هنوز در هم است و در هم می‌آمیزد،
جنبش برگ‌ها، آواز پرندگان،
سُرِش بال‌ها،
چشمه‌هایی که می‌جوشند، صدای بادها، صدای آب‌ها
نجوای سترگی
که با این همه از جنس سکوت است.


حوّای جوان و خدایی
با چشمان آرام و پُر رازِ گشوده به روشنی
از وجود خدا بر انگیخته شد
و جهان پیش پایش چون رؤیایی دلپسند گسترده می‌شود.

پس خدا وی را گفت: برو ای آدمیزاده دُخت،
و به جمله موجوداتی که آفریده‌ام سخنی از لبانت بده،
نوایی برای شناختن آنان.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین