چیستی و چرایی سرهگرایی پارسی
سرهگرایی، در بنیاد خود، تلاشیست برای بازیابی توان زبانی یک جامعه. همانگونه که فناوری و ثروت بنیاد استقلال و آزادی عمل یک جامعهاست، در زمینهی فرهنگی نیز خودسالاری واژگانی نقشی همانقدر سازنده دارد. زبان، بمثابه بازاریست که در آن واژهها همچون کنشگران آزاد دادوستد میکنند. هرچه از بیرون بر زبان یک جامعه تحمیل شود، جریان طبیعیاش آشفتهتر میگردد. تقویت سرهگرایی، فرهنگ و روح یک ملت را از فشارهای بیگانه میرهاند. اما آنچه که گفتم تنها نیمهای از واقعیتاست، نیمهای که باید به زندگی و تجربه نزدیک شود.
واژهها سادهاند. میآیند. مینشینند. میزنند. میروند. پارسی سره نیز چنیناست: شیرین، روشن، زلال. کاربرد واژههایی که مثل قدمزدن در کوچهای آشناست، میدانی خاک آن از چیست و بادش از کدام سو میآید. این زبان میخواهد راه را برای جملههای ساده باز کند، برای واژههایی که بدون بزک، حقیقت را همانطور که هست روایت میکنند. و با همین نزدیکی به تجربه، میتوانیم دوباره از چشمانداز نظری ببینیم که چرا چنین گرایشی پدید آمده و لازمهی بقای جامعهی ماست.
هر جامعهای، اگر بخواهد خود را بفهمد، باید ابزار فهم خود را زنده نگاه دارد. همانطور که آزادی بدون مالکیت مفهوم ندارد، زبان نیز، مالکیت جمعی ذهن و حافظهاست. اگر این مالکیت سست شود، تصمیمگیری دربارهی آینده دشوارتر میگردد. سرهگرایی تلاشیست برای حفظ این دارایی. نه بصورت بستن مرزها، که بشیوهی تقویت بنیانها: بازیابی پیشوندها و پسوندهای بومی، پرهیز از وامگیریهای بیدلیل، و ساخت واژههایی که ریشه در خاک خود دارند. اما زبان فقط اقتصاد ذهن نیست، زندگی روزمره هم هست. وقتی برای جمعی سخنرانی میکنی، یا در یک گفتگو مشارکت میکنی، یا هتا در یک یادداشت کوتاه که خطاب به فردی دیگر مینویسی، وقتی واژه در دستت مینشیند و میفهمی چه میگوید و از کجا آمده، حس میکنی بخشی از توست. مثل آبی خوشگوار که از چشمهای آشنا برداشته باشی. این حس، البته سادهاست، اما همین سادگی میتواند گاهی بزرگترین دلیل باشد. و از دل همین تجربههای ساده، میتوان چشماندازی بلندتر را شناخت.
زبان تنها میراث نیست، نیروی پدیدآورنده نیز هست. هر جامعهی آزاد باید ابزارهای خودسامانی را داشته باشد، سرهگرایی نیز ابزار خودسامانی فرهنگیست و ساحت آینده را از درون میسازد: در علم، در هنر، در فناوری. واژهای درست، مثل سنگبنایی درستاست، میتواند طبقههای دیگری بر خود بپذیرد، بیآنکه فروبریزد.
اگر بخواهیم از چیستی و چرایی پارسی سره گذر کنیم و به کنارههای دورتر زبان بنگریم، باید به گذشته نگاهی بیندازیم، به نسلهای پیشین که در دل زمان کوشیدهاند زبان را از آسیب فراموشی و دگرگونی بیمهار نگه دارند. این گذار ما را از اکنون پرسشگر، به گذشتهای میبرد که در آن پالایش زبان نه شعار بود و نه پویشی زودگذر، بلکه کنشی فرهنگی برای پاسداشت هویت.
تاریخچهی پالایش زبان در ایران
پالایش زبان در ایران، ریشه در روزگاری در دارد. در دوران هخامنشیان و سپس اشکانیان، زبانها در همزیستی بودند اما ساختار دیوانی هر دوره میکوشید ثبات و یکنواختی را نگاه دارد. در کتیبههای داریوش، دقت در گزینش واژگان دیده میشود، چیزی که امروزه میتوانیم آن را نخستین صورت رعایت معیار زبانی بدانیم. پس از آن، در روزگار ساسانی، حضور زبان پهلوی و دستگاه موبدی، آگاهی به واژهگزینی را ژرفتر کرد. موبدان هنگام گردآوری اوستا بدقت بر نشانههای زبانی مینگریستند و از همین رهگذر، نخستین شیوههای صیانت از واژگان بومی شکل گرفت.
با ورود اسلام و گسترش زبان تازی در ایران، هرهی زبان دگرگون شد. این دگرگونی تنها وامگیری نبود، بلکه ترازوی قدرت میان دو زبان نقش داشت. زبان پارسی، که در لایههای مردمی زنده مانده بود، برای بقا ناگزیر به همزیستی شد و واژگان بسیاری را پذیرفت. با اینهمه، در همان سدههای نخستین، شاعرانی چون رودکی آگاهانه کوشیدند بخش چشمگیری از واژگان را از ریشههای ایرانی برگیرند. این کوششها هنوز سازمانیافته نبود، اما دانههای نخستین پالایش زبانی را کاشت: باور به اینکه زبان باید در هستهی خود پارسی بماند، هتا اگر در پیرامون از واژگان بیگانه کمک گیرد.
در سدههای چهارم تا ششم، کوشش برای پالایش زبان نه با قانون، بلکه با قدرت ادبیات شکوفا شد. فردوسی، که آگاهانه از واژگان زبان تازی دوری میگزید، به بزرگترین نماد این جریان بدل شد. او با سرودن شاهنامه، نه تنها اسطورهها و تاریخ و فرهنگ و هنر، بلکه ساختارهای بنیادین زبانی را زنده نگاه داشت. در کنار او، نویسندگانی همانند بیهقی و نظامالملک نیز اگرچه از زبان تازی بهره میگرفتند، اما بنا داشتند جمله را بر وزن و آهنگ پارسی سوار کنند. در این دوره، پالایش بیشتر بمنزلهی حفظ روح زبان بود تا زدودن کامل واژگان بیگانه.
با گسترش دیوانسالاری و نفوذ فرهنگهای گوناگون، گرایش به پالایش زبان آرام گرفت. نوشتهها آمیختهتر شدند و گاه پیچیدگی زبانهای تازی و ترکی چنان بر متن سایه میانداخت که خوانندهی عادی از فهم آن دور میماند. اما در دل همین دوران، گروهی از پژوهشگران، بویژه فرهنگنویسان، کوشیدند زبان را دوباره به مسیر سادهتر و خالصتر بازگردانند. فرهنگنامههایی چون برهان قاطع گواه این بازخیز آراماند، تلاشی برای ثبت واژههای ناب و محلی، و مقابله با زوال ذخیرهی زبانی.
پالایش زبان همزمان با افول قاجار دوباره جان گرفت. روزنامهنویسان، خطیبان و نویسندگان دریافتند که زبان ساده و ریشهدار میتواند مردم را با خود همراه کند. این دوره، پالایش را از حوزهی ادبیات به حوزهی سیاست کشاند. کسانی چون دهخدا، ملکالشعرای بهار و فروغی در کنار دگرگونیهای اجتماعی، برای سادهسازی و بازیابی قدرت زبان پارسی تلاش کردند. دهخدا با لغتنامهی سترگ خود، زمین سفتی زیر پای این پالایش گذاشت.
در دهههای پس از قاجار، برای نخستین بار پالایش زبان سازمان یافت. فرهنگستان زبان ایران، با حضور استادانی چون فروغی، نفیسی و همایی، پروژهای بزرگ آغاز کرد: ساخت واژههای علمی و اداری با ریشههای پارسی. نتیجهی آن واژههایی شد مانند فرودگاه، دانشگاه، هواپیما، شهرداری، خودکار و دهها نمونهی دیگر که امروز چنان طبیعیاند که کمتر کسی به نوساز بودنشان میاندیشد. این دوره، نقطهی عطفی بود که پالایش از حالت احساس فردی به برنامهای ملی رسید.
در نیمهی دوم قرن چهارده هجری نیز کوششهای پالایشی در قالب فرهنگستان دوم ادامه یافت، اما همراه با نقدهای فراوان. برخی آن را افراطی دانستند و برخی ناکافی. در سالهای بعد، با گسترش رسانهها و فناوری، پالایش زبان دوباره معنایی گستردهتر پیدا کرد. نه بازگشت به گذشته، بلکه تلاش برای یافتن واژههایی که هم ریشهدار باشند و هم پاسخگوی نیازهای امروز. پروژههایی مردمی و دانشجویی، حرکتهای فضای مجازی، و فرهنگنامههای نوین، نشان میدهد که پالایش زبان اکنون، بیش از هر دوران دیگر، از پایین به بالا پیش میرود، مردم خود واژه میسازند، میپذیرند یا رها میکنند.
امروز دیگر پالایش زبان نه جنگی با واژههای بیگانهاست و نه بازسازی کامل گذشته. بیشتر شبیه گفتمانیست میان نسلها: گفتمانی که میپرسد چطور میتوانیم زبان را زنده، توانمند و ریشهدار نگاه داریم. این تاریخچه نشان میدهد که پالایش، مسیری یکسویه نیست، نوسانی میان حفظ و پذیرشاست، میان ریشه و نیاز. و در همین نوساناست که زبان پارسی توانسته سدهها زنده بماند و همچنان شمشیری در دست روایتگرانش باشد.
شناسههای واژههای پارسی و بیگانه
اگر تاریخ پالایش زبان در ایران را همچون رودخانهای بدانیم که از کوهساران باستان سرچشمه گرفته و در دشتهای امروز جریان دارد، اکنون وقت آن رسیده که دست در آب فرو بریم و خود واژهها را لم*س کنیم. هر واژه، همچون سنگریزهایست در بستر همین رود: برخی از دل همین خاکاند و برخی از سرزمینهای دور آمدهاند. برای شناخت زبان، باید این سنگریزهها را از هم بازشناخت، نه برای طرد و نه برای ستایش، بلکه برای اینکه بدانیم زبان چگونه زنده میماند، چگونه میگیرد و چگونه بازمیسازد.
نخستین شناسه، ریشهاست، جایگاه آغازین واژه در تاریخ زبان. واژههای پارسی معمولا از شاخهی هندواروپایی و بهویژه از زیرشاخهی ایرانی میآیند. اگر واژهای بتواند به ستاکهای اوستایی، پهلوی یا پارسی میانه پیوند بخورد، باحتمال بسیار از ریشههای بومیست. در برابر، واژههای بیگانه معمولا به یکی از سه مسیر بازمیگردند: تازی، ترکی، وامگیری اروپایی. ریشهشناسی به ما میگوید یک واژه از کجا برخاسته، کدام دگرگونیها را از سر گذرانده و چگونه بصورت امروزی درآمدهاست.
زبان پارسی ساختواژهی ویژهای دارد: پیشوندها و پسوندهای زایا، ترکیبهای اسمی و فعلی روشن، و وزنهای آوایی آشنا. واژههای پارسی غالبا با الگوهای ساختاری بومی هماهنگاند. برای نمونه، ساختهایی چون ـگاه، ـستان، فراـ، همـ، ـمند، ـیار، ـبان، ـفروز و دیگرها، نشانههای زبانیای هستند که واژه را در خاک خود نگاه میدارند. در واژههای بیگانه، معمولا بخشی از ساختار آوایی یا ریختشناسی بیرونزده و بیگانهنماست، مانند جمعبستن زبان تازی: مفاعیل، فعول و...، یا حضور خوشههای آوایی انگلیسی که در پارسی طبیعی نیستند: استارت، پروژه، کلاینت و دیگرها.
واژهی پارسی معمولا با دستور زبان پارسی راحت همراه میشود، یعنی در جمعبستن، اضافهگرفتن، ترکیبشدن و نقشپذیری در جمله، بیدردسرست. واژههای بیگانه گاه در اینجا خود را لو میدهند. یا جمعبندیشان دوگانهاست، همانند کتابها در برابر کتب یا قوانین بجای قانونها، یا اضافهگرفتنشان ناخوشایندست، همانند پروژهی، آژانسیّت، یا در ترکیبها ناهموار میشوند، همانند آپدیتکردن که یک نیمپارسی نیمانگلیسیست. زبانی که درون خود پرورده شود، با دستور زبانش سازگار میماند، از بیرون که بیاید، سایهی تفاوت را با خود میآورد.
یکی دیگر از شناسهها بسامد واژه در متون کهن و میانهاست. واژههایی که در شاهنامه، تاریخ بیهقی، گلستان، ویس و رامین، یا متون پهلوی دیده میشوند، استخوانبندی پارسی دارند. اگر واژهای تنها در دوران معاصر یا در ترجمهها پدیدار شده باشد، احتمال بیگانهبودنش بیشترست. البته این معیار مطلق نیست، برخی واژههای پارسی در دورههایی فراموش شده و دوباره زاده شدهاند. با اینهمه، حضور تاریخی همچنان یکی از محکمترین نشانهها برای پارسیبودن واژهاست.
پارسی گوش دقیقی دارد. واژههای بومی معمولا با موسیقی زبان همخواناند، نه کششهای بیش از اندازه دارند و نه خوشههای سخت و غریب. حضور واکههای روشن، وزنهای قابلخوانش، و ریتم هموار نشانههاییاند که به گوش پارسی آشناست. واژههای بیگانه گاه با وزن یا آهنگ پارسی نمینشیند و حضورشان در جمله مثل سنگیست که در جریان آب گیر کرده باشد. همین تفاوت آوایی، گاه نخستین چیزیست که ذهن شنونده را آگاه میکند.
واژههای پارسی، هنگامی که در ترکیبهای نو بهکار میروند، پایداری و انعطاف بالایی دارند. از دانش میتوان دانشگاه، دانشپژوه، دانشمند را ساخت. از زمین میتوان زمینلرزه، زمیندار، زمینگاه را برساخت کرد. اما از واژههای بیگانه معمولا نمیتوان چنین گسترهای از ترکیبات متین و طبیعی به وجود آورد. ترکیبهای فستفودفروشی، پروژهمحور، آپدیتشده نمونههاییاند که نشان میدهند واژه نتوانسته در خاک پارسی ریشه بدواند.
هر واژه بیگانهای، اگر بارها و بارها در بافت فرهنگی استفاده شود، آرامآرام پارسیشده تلقی میشود، مانند قلم، مدرسه، عدالت. اینها واژههای تازیاند، اما چنان در فرهنگ ایرانی جا گرفتهاند که بخشی از پیکرهی زبانی شدهاند. پس شناسهی دیگری نیز وجود دارد: پذیرش فرهنگی. زبان، نه فقط ریختشناسی، بلکه حافظهی جمعیست. گاهی واژهی بیگانه، چنان ریشه در فرهنگ میدواند که دیگر بیگانه نیست.
واژههایی که در گفتار معیار و نوشتار رسمی جا افتادهاند، معمولا روند تطبیق با ساختار پارسی را پشت سر گذاشتهاند. واژههایی مانند اتوبوس، رادیو، تلویزیون بیگانهاند، اما چون هزارانبار در کاربرد معیار آمدهاند، حضور طبیعی یافتهاند. در برابر، واژههای تازهوارد که هنوز در لایهی تخصصی یا فنی باقی ماندهاند، مانند دیتابیس، سنسور، کلود نشانههای بیگانگیشان آشکارترست.
در زبانشناسی امروز، واژهها سه دستهاند:
۱) بیگانه: هنوز با ساختار و فرهنگ زبان مقصد نیامیختهاند.
۲) وامواژه: پذیرفته شدهاند اما هویت بیگانه را حفظ کردهاند.
۳) درونزبانشده: تطبیق یافتهاند و بخشی از میراث شدهاند، هرچند از بیرون آمده باشند.
با این نگاه، پارسی و بیگانه مرزی سخت ندارد پیوستاریست از پذیرش و دگردیسی. اما شناخت شناسهها کمک میکند جای هر واژه را در این پیوستار بهتر درک کنیم.
ویژگیهای ساختواژی و پردازشی واژگان پارسی
پس از آنکه واژههای پارسی و بیگانه را از سرگذشت و رفتارشان شناختیم، اکنون باید به درون خود واژه نظر کنیم، به پیوندهای پنهانی که ریشه را به بن، بن را به ستاک، و ستاک را به واژهی کامل میرساند. اینجا زبان مثل یک دستگاه زندهاست: اندامهایی دارد، تنفسی، گردش خون و حتی حافظهای که از سدههای پیشین پیش به امروز رسیده. برای فهم توان و گسترش زبان پارسی، باید ساختواژهها و سازوکارهای پردازشی آن را بشکافیم تا راز زایایی و ماندگاریاش را دریابیم.
زبان پارسی یکی از زایاترین نظامهای اشتقاقی را در میان زبانهای منطقه دارد. پیشوندهایی چون فراـ، ناـ، همـ، بیـ، بازـ و پسوندهایی مانند ـمند، ـگر، ـبان، ـگاه، ـین، ـانه امکان میدهند از یک بن ساده دهها واژهی تازه ساخته شود. برای نمونه کار میتواند به کارمند، کارگاه، کارآزموده، کارآفرین بیکار، همکار و دهها ترکیب دیگر دگردیسی یابد. این گسترهی واژهسازی، زبان را چابک میکند و میتواند مفاهیم نو را بدون تکیه کامل بر وامگیری بسازد.
یکی دیگر از ستونهای واژهسازی پارسی، ترکیبسازیست. پارسی با سازوکاری شفاف اجازه میدهد دو یا چند واژه یا ستاک در کنار هم مفهوم تازه بسازند، همانند جانفزا، دستآورد، خودآگاه، نرمافزار، رودخانه، سرگذشت. این شفافیت خودش نوعی پردازش طبیعیست: مغز پارسیزبان بیدرنگ رابطهی میان اجزا را درک میکند و معنای مجموعه را میسازد. این در حالیست که در بسیاری از زبانها، ترکیبها نیازمند حفظ شکلیاند نه فهم ساختی.
واژگان پارسی اغلب معنای خود را در چند لایه حمل میکنند: ریشهی کهن، معنای میانه، و معنای امروز. این لایهبندی باعث میشود یک واژه بتواند هم باری حماسی داشته باشد، هم کاربرد علمی و هم کاربرد روزمره. مثلا فراز در اوستا معنای بالارفتن دارد، در پارسی میانه برتر شدن و در امروز سطح بالاتر، بخش بالایی، و پیشآمد. این لایهمندی پردازشی، زبان را سرشار از انعطاف و رمزآلودگی ملایم میکند.
پارسی در ساخت واژه، به موسیقی درونی خود وفادارست. واژههای پارسی معمولا از همنشینی واکهها و همخوانهایی تشکیل میشوند که برای دستگاه آوایی پارسی طبیعیاند: خوشههای آوایی کوتاه، تکیههای پیشبینیپذیر، و پرهیز از آواهای بسیار سنگین. این هماهنگی سبب میشود واژه، هنگام ساخت یا ترکیب، از حرکت نیفتد. کوهستان، باورمند، دریابان، پایگاه همه نمونههایی از همنشینی موسیقایی اجزا در چارچوب ساختواژیاند.
در پارسی، ساخت واژه معمولا افزایشیست، نه دگرگونساز. یعنی واژهی تازه، هستهی معنایی واژهی پیشین را در خود نگه میدارد و تنها لایهای تازه بر آن میافزاید: دانش، دانشجو، دانشپژوه، دانشگاه، دانشبنیان. این منطق باعث میشود که واژهها بهصورت شبکهای رشد کنند، پیوندهای معنایی حفظ میشوند و اختلالی در فهم بهوجود نمیآید. این نوع پردازش، یعنی رشد طبیعی معنا در مسیرهای روشن.
یکی از دلایل بقای بلندمدت پارسی ایناست که دستگاه صرفیِ آن نسبت به زبانهای خواهر، بسیار ساده شده. حالتهای اسمی باستانی از میان رفتهاند، فعلها الگوهای کمتر اما کارآمدتری دارند، و جمعسازی معمولاً با «ها» یا تغییرات اندک انجام میشود. این سادگی، پردازش واژهها را برای ذهن گویشور آسان کرده و از سمت دیگر، واژهسازی را هم امکانپذیرتر و منعطفتر ساختهاست. هرچه ساخت سادهتر باشد، احتمال زایش بیشترست.
پارسی دارای مجموعهای از ساختهای کوتاه و میانبرست که امکان واژهسازی سریع را در گفتار فراهم میکند: بیبار، پرنقش، کمجان، دلتنگ، بیاندازه. این میانبرها در گفتار غیررسمی هم چنان طبیعیاند که در نوشتار رسمی میتوانند به ابزارهای تازه برای برساختن بیان دقیق بدل شوند. این ویژگی باعث میشود زبان، در لحظه واکنش نشان دهد و شکل نو بسازد، پردازشی زنده و پویا.
در پارسی، یک ریشهی ساده میتواند دهها همخانوادهٔ معنایی داشته باشد:روشن، روشنایی، روشنگر، روشندل، روشنفکر، روشنساز، روشنی، روشنبین.
این گستردگی، امکانساز اصلی برای بیان دقیق در متون علمی، فلسفی و هنریست. وارون برخی زبانها که هر مفهوم را با واژهای مستقل بیان میکنند، پارسی این توانایی را دارد که خانوادههای معنایی را پرورش دهد، خانوادههایی که شبکهی پردازشی زبان را بزرگ و کارآمد نگاه میدارند.
زبان پارسی، برخلاف تصور برخی، در برابر فناوری سست نیست، بلکه با تکیه بر همین ساختواژهی زایا، میتواند واژههای علمی نو بسازد: نرمافزار، سختافزار, فرابنفش، درگاشت، همنهشتی، فرگشت. این انطباق، حاصل یک سامانهی پردازشیست که ترکیبسازی و افزودن پسوندهای مفهومی را آسان میکند. یعنی زبان هم هستهی خود را حفظ میکند و هم ابزارهای ورود به جهان آینده را دارد.
ختم کلام اینکه، سرهگرایی پارسی نه بازگشت به گذشتهاست و نه دشمنی با وامواژهها، بلکه تلاشیست برای آنکه زبان پارسی بتواند آینده را با توان خویش بسازد.
سرهگرایی، در بنیاد خود، تلاشیست برای بازیابی توان زبانی یک جامعه. همانگونه که فناوری و ثروت بنیاد استقلال و آزادی عمل یک جامعهاست، در زمینهی فرهنگی نیز خودسالاری واژگانی نقشی همانقدر سازنده دارد. زبان، بمثابه بازاریست که در آن واژهها همچون کنشگران آزاد دادوستد میکنند. هرچه از بیرون بر زبان یک جامعه تحمیل شود، جریان طبیعیاش آشفتهتر میگردد. تقویت سرهگرایی، فرهنگ و روح یک ملت را از فشارهای بیگانه میرهاند. اما آنچه که گفتم تنها نیمهای از واقعیتاست، نیمهای که باید به زندگی و تجربه نزدیک شود.
واژهها سادهاند. میآیند. مینشینند. میزنند. میروند. پارسی سره نیز چنیناست: شیرین، روشن، زلال. کاربرد واژههایی که مثل قدمزدن در کوچهای آشناست، میدانی خاک آن از چیست و بادش از کدام سو میآید. این زبان میخواهد راه را برای جملههای ساده باز کند، برای واژههایی که بدون بزک، حقیقت را همانطور که هست روایت میکنند. و با همین نزدیکی به تجربه، میتوانیم دوباره از چشمانداز نظری ببینیم که چرا چنین گرایشی پدید آمده و لازمهی بقای جامعهی ماست.
هر جامعهای، اگر بخواهد خود را بفهمد، باید ابزار فهم خود را زنده نگاه دارد. همانطور که آزادی بدون مالکیت مفهوم ندارد، زبان نیز، مالکیت جمعی ذهن و حافظهاست. اگر این مالکیت سست شود، تصمیمگیری دربارهی آینده دشوارتر میگردد. سرهگرایی تلاشیست برای حفظ این دارایی. نه بصورت بستن مرزها، که بشیوهی تقویت بنیانها: بازیابی پیشوندها و پسوندهای بومی، پرهیز از وامگیریهای بیدلیل، و ساخت واژههایی که ریشه در خاک خود دارند. اما زبان فقط اقتصاد ذهن نیست، زندگی روزمره هم هست. وقتی برای جمعی سخنرانی میکنی، یا در یک گفتگو مشارکت میکنی، یا هتا در یک یادداشت کوتاه که خطاب به فردی دیگر مینویسی، وقتی واژه در دستت مینشیند و میفهمی چه میگوید و از کجا آمده، حس میکنی بخشی از توست. مثل آبی خوشگوار که از چشمهای آشنا برداشته باشی. این حس، البته سادهاست، اما همین سادگی میتواند گاهی بزرگترین دلیل باشد. و از دل همین تجربههای ساده، میتوان چشماندازی بلندتر را شناخت.
زبان تنها میراث نیست، نیروی پدیدآورنده نیز هست. هر جامعهی آزاد باید ابزارهای خودسامانی را داشته باشد، سرهگرایی نیز ابزار خودسامانی فرهنگیست و ساحت آینده را از درون میسازد: در علم، در هنر، در فناوری. واژهای درست، مثل سنگبنایی درستاست، میتواند طبقههای دیگری بر خود بپذیرد، بیآنکه فروبریزد.
اگر بخواهیم از چیستی و چرایی پارسی سره گذر کنیم و به کنارههای دورتر زبان بنگریم، باید به گذشته نگاهی بیندازیم، به نسلهای پیشین که در دل زمان کوشیدهاند زبان را از آسیب فراموشی و دگرگونی بیمهار نگه دارند. این گذار ما را از اکنون پرسشگر، به گذشتهای میبرد که در آن پالایش زبان نه شعار بود و نه پویشی زودگذر، بلکه کنشی فرهنگی برای پاسداشت هویت.
تاریخچهی پالایش زبان در ایران
پالایش زبان در ایران، ریشه در روزگاری در دارد. در دوران هخامنشیان و سپس اشکانیان، زبانها در همزیستی بودند اما ساختار دیوانی هر دوره میکوشید ثبات و یکنواختی را نگاه دارد. در کتیبههای داریوش، دقت در گزینش واژگان دیده میشود، چیزی که امروزه میتوانیم آن را نخستین صورت رعایت معیار زبانی بدانیم. پس از آن، در روزگار ساسانی، حضور زبان پهلوی و دستگاه موبدی، آگاهی به واژهگزینی را ژرفتر کرد. موبدان هنگام گردآوری اوستا بدقت بر نشانههای زبانی مینگریستند و از همین رهگذر، نخستین شیوههای صیانت از واژگان بومی شکل گرفت.
با ورود اسلام و گسترش زبان تازی در ایران، هرهی زبان دگرگون شد. این دگرگونی تنها وامگیری نبود، بلکه ترازوی قدرت میان دو زبان نقش داشت. زبان پارسی، که در لایههای مردمی زنده مانده بود، برای بقا ناگزیر به همزیستی شد و واژگان بسیاری را پذیرفت. با اینهمه، در همان سدههای نخستین، شاعرانی چون رودکی آگاهانه کوشیدند بخش چشمگیری از واژگان را از ریشههای ایرانی برگیرند. این کوششها هنوز سازمانیافته نبود، اما دانههای نخستین پالایش زبانی را کاشت: باور به اینکه زبان باید در هستهی خود پارسی بماند، هتا اگر در پیرامون از واژگان بیگانه کمک گیرد.
در سدههای چهارم تا ششم، کوشش برای پالایش زبان نه با قانون، بلکه با قدرت ادبیات شکوفا شد. فردوسی، که آگاهانه از واژگان زبان تازی دوری میگزید، به بزرگترین نماد این جریان بدل شد. او با سرودن شاهنامه، نه تنها اسطورهها و تاریخ و فرهنگ و هنر، بلکه ساختارهای بنیادین زبانی را زنده نگاه داشت. در کنار او، نویسندگانی همانند بیهقی و نظامالملک نیز اگرچه از زبان تازی بهره میگرفتند، اما بنا داشتند جمله را بر وزن و آهنگ پارسی سوار کنند. در این دوره، پالایش بیشتر بمنزلهی حفظ روح زبان بود تا زدودن کامل واژگان بیگانه.
با گسترش دیوانسالاری و نفوذ فرهنگهای گوناگون، گرایش به پالایش زبان آرام گرفت. نوشتهها آمیختهتر شدند و گاه پیچیدگی زبانهای تازی و ترکی چنان بر متن سایه میانداخت که خوانندهی عادی از فهم آن دور میماند. اما در دل همین دوران، گروهی از پژوهشگران، بویژه فرهنگنویسان، کوشیدند زبان را دوباره به مسیر سادهتر و خالصتر بازگردانند. فرهنگنامههایی چون برهان قاطع گواه این بازخیز آراماند، تلاشی برای ثبت واژههای ناب و محلی، و مقابله با زوال ذخیرهی زبانی.
پالایش زبان همزمان با افول قاجار دوباره جان گرفت. روزنامهنویسان، خطیبان و نویسندگان دریافتند که زبان ساده و ریشهدار میتواند مردم را با خود همراه کند. این دوره، پالایش را از حوزهی ادبیات به حوزهی سیاست کشاند. کسانی چون دهخدا، ملکالشعرای بهار و فروغی در کنار دگرگونیهای اجتماعی، برای سادهسازی و بازیابی قدرت زبان پارسی تلاش کردند. دهخدا با لغتنامهی سترگ خود، زمین سفتی زیر پای این پالایش گذاشت.
در دهههای پس از قاجار، برای نخستین بار پالایش زبان سازمان یافت. فرهنگستان زبان ایران، با حضور استادانی چون فروغی، نفیسی و همایی، پروژهای بزرگ آغاز کرد: ساخت واژههای علمی و اداری با ریشههای پارسی. نتیجهی آن واژههایی شد مانند فرودگاه، دانشگاه، هواپیما، شهرداری، خودکار و دهها نمونهی دیگر که امروز چنان طبیعیاند که کمتر کسی به نوساز بودنشان میاندیشد. این دوره، نقطهی عطفی بود که پالایش از حالت احساس فردی به برنامهای ملی رسید.
در نیمهی دوم قرن چهارده هجری نیز کوششهای پالایشی در قالب فرهنگستان دوم ادامه یافت، اما همراه با نقدهای فراوان. برخی آن را افراطی دانستند و برخی ناکافی. در سالهای بعد، با گسترش رسانهها و فناوری، پالایش زبان دوباره معنایی گستردهتر پیدا کرد. نه بازگشت به گذشته، بلکه تلاش برای یافتن واژههایی که هم ریشهدار باشند و هم پاسخگوی نیازهای امروز. پروژههایی مردمی و دانشجویی، حرکتهای فضای مجازی، و فرهنگنامههای نوین، نشان میدهد که پالایش زبان اکنون، بیش از هر دوران دیگر، از پایین به بالا پیش میرود، مردم خود واژه میسازند، میپذیرند یا رها میکنند.
امروز دیگر پالایش زبان نه جنگی با واژههای بیگانهاست و نه بازسازی کامل گذشته. بیشتر شبیه گفتمانیست میان نسلها: گفتمانی که میپرسد چطور میتوانیم زبان را زنده، توانمند و ریشهدار نگاه داریم. این تاریخچه نشان میدهد که پالایش، مسیری یکسویه نیست، نوسانی میان حفظ و پذیرشاست، میان ریشه و نیاز. و در همین نوساناست که زبان پارسی توانسته سدهها زنده بماند و همچنان شمشیری در دست روایتگرانش باشد.
شناسههای واژههای پارسی و بیگانه
اگر تاریخ پالایش زبان در ایران را همچون رودخانهای بدانیم که از کوهساران باستان سرچشمه گرفته و در دشتهای امروز جریان دارد، اکنون وقت آن رسیده که دست در آب فرو بریم و خود واژهها را لم*س کنیم. هر واژه، همچون سنگریزهایست در بستر همین رود: برخی از دل همین خاکاند و برخی از سرزمینهای دور آمدهاند. برای شناخت زبان، باید این سنگریزهها را از هم بازشناخت، نه برای طرد و نه برای ستایش، بلکه برای اینکه بدانیم زبان چگونه زنده میماند، چگونه میگیرد و چگونه بازمیسازد.
نخستین شناسه، ریشهاست، جایگاه آغازین واژه در تاریخ زبان. واژههای پارسی معمولا از شاخهی هندواروپایی و بهویژه از زیرشاخهی ایرانی میآیند. اگر واژهای بتواند به ستاکهای اوستایی، پهلوی یا پارسی میانه پیوند بخورد، باحتمال بسیار از ریشههای بومیست. در برابر، واژههای بیگانه معمولا به یکی از سه مسیر بازمیگردند: تازی، ترکی، وامگیری اروپایی. ریشهشناسی به ما میگوید یک واژه از کجا برخاسته، کدام دگرگونیها را از سر گذرانده و چگونه بصورت امروزی درآمدهاست.
زبان پارسی ساختواژهی ویژهای دارد: پیشوندها و پسوندهای زایا، ترکیبهای اسمی و فعلی روشن، و وزنهای آوایی آشنا. واژههای پارسی غالبا با الگوهای ساختاری بومی هماهنگاند. برای نمونه، ساختهایی چون ـگاه، ـستان، فراـ، همـ، ـمند، ـیار، ـبان، ـفروز و دیگرها، نشانههای زبانیای هستند که واژه را در خاک خود نگاه میدارند. در واژههای بیگانه، معمولا بخشی از ساختار آوایی یا ریختشناسی بیرونزده و بیگانهنماست، مانند جمعبستن زبان تازی: مفاعیل، فعول و...، یا حضور خوشههای آوایی انگلیسی که در پارسی طبیعی نیستند: استارت، پروژه، کلاینت و دیگرها.
واژهی پارسی معمولا با دستور زبان پارسی راحت همراه میشود، یعنی در جمعبستن، اضافهگرفتن، ترکیبشدن و نقشپذیری در جمله، بیدردسرست. واژههای بیگانه گاه در اینجا خود را لو میدهند. یا جمعبندیشان دوگانهاست، همانند کتابها در برابر کتب یا قوانین بجای قانونها، یا اضافهگرفتنشان ناخوشایندست، همانند پروژهی، آژانسیّت، یا در ترکیبها ناهموار میشوند، همانند آپدیتکردن که یک نیمپارسی نیمانگلیسیست. زبانی که درون خود پرورده شود، با دستور زبانش سازگار میماند، از بیرون که بیاید، سایهی تفاوت را با خود میآورد.
یکی دیگر از شناسهها بسامد واژه در متون کهن و میانهاست. واژههایی که در شاهنامه، تاریخ بیهقی، گلستان، ویس و رامین، یا متون پهلوی دیده میشوند، استخوانبندی پارسی دارند. اگر واژهای تنها در دوران معاصر یا در ترجمهها پدیدار شده باشد، احتمال بیگانهبودنش بیشترست. البته این معیار مطلق نیست، برخی واژههای پارسی در دورههایی فراموش شده و دوباره زاده شدهاند. با اینهمه، حضور تاریخی همچنان یکی از محکمترین نشانهها برای پارسیبودن واژهاست.
پارسی گوش دقیقی دارد. واژههای بومی معمولا با موسیقی زبان همخواناند، نه کششهای بیش از اندازه دارند و نه خوشههای سخت و غریب. حضور واکههای روشن، وزنهای قابلخوانش، و ریتم هموار نشانههاییاند که به گوش پارسی آشناست. واژههای بیگانه گاه با وزن یا آهنگ پارسی نمینشیند و حضورشان در جمله مثل سنگیست که در جریان آب گیر کرده باشد. همین تفاوت آوایی، گاه نخستین چیزیست که ذهن شنونده را آگاه میکند.
واژههای پارسی، هنگامی که در ترکیبهای نو بهکار میروند، پایداری و انعطاف بالایی دارند. از دانش میتوان دانشگاه، دانشپژوه، دانشمند را ساخت. از زمین میتوان زمینلرزه، زمیندار، زمینگاه را برساخت کرد. اما از واژههای بیگانه معمولا نمیتوان چنین گسترهای از ترکیبات متین و طبیعی به وجود آورد. ترکیبهای فستفودفروشی، پروژهمحور، آپدیتشده نمونههاییاند که نشان میدهند واژه نتوانسته در خاک پارسی ریشه بدواند.
هر واژه بیگانهای، اگر بارها و بارها در بافت فرهنگی استفاده شود، آرامآرام پارسیشده تلقی میشود، مانند قلم، مدرسه، عدالت. اینها واژههای تازیاند، اما چنان در فرهنگ ایرانی جا گرفتهاند که بخشی از پیکرهی زبانی شدهاند. پس شناسهی دیگری نیز وجود دارد: پذیرش فرهنگی. زبان، نه فقط ریختشناسی، بلکه حافظهی جمعیست. گاهی واژهی بیگانه، چنان ریشه در فرهنگ میدواند که دیگر بیگانه نیست.
واژههایی که در گفتار معیار و نوشتار رسمی جا افتادهاند، معمولا روند تطبیق با ساختار پارسی را پشت سر گذاشتهاند. واژههایی مانند اتوبوس، رادیو، تلویزیون بیگانهاند، اما چون هزارانبار در کاربرد معیار آمدهاند، حضور طبیعی یافتهاند. در برابر، واژههای تازهوارد که هنوز در لایهی تخصصی یا فنی باقی ماندهاند، مانند دیتابیس، سنسور، کلود نشانههای بیگانگیشان آشکارترست.
در زبانشناسی امروز، واژهها سه دستهاند:
۱) بیگانه: هنوز با ساختار و فرهنگ زبان مقصد نیامیختهاند.
۲) وامواژه: پذیرفته شدهاند اما هویت بیگانه را حفظ کردهاند.
۳) درونزبانشده: تطبیق یافتهاند و بخشی از میراث شدهاند، هرچند از بیرون آمده باشند.
با این نگاه، پارسی و بیگانه مرزی سخت ندارد پیوستاریست از پذیرش و دگردیسی. اما شناخت شناسهها کمک میکند جای هر واژه را در این پیوستار بهتر درک کنیم.
ویژگیهای ساختواژی و پردازشی واژگان پارسی
پس از آنکه واژههای پارسی و بیگانه را از سرگذشت و رفتارشان شناختیم، اکنون باید به درون خود واژه نظر کنیم، به پیوندهای پنهانی که ریشه را به بن، بن را به ستاک، و ستاک را به واژهی کامل میرساند. اینجا زبان مثل یک دستگاه زندهاست: اندامهایی دارد، تنفسی، گردش خون و حتی حافظهای که از سدههای پیشین پیش به امروز رسیده. برای فهم توان و گسترش زبان پارسی، باید ساختواژهها و سازوکارهای پردازشی آن را بشکافیم تا راز زایایی و ماندگاریاش را دریابیم.
زبان پارسی یکی از زایاترین نظامهای اشتقاقی را در میان زبانهای منطقه دارد. پیشوندهایی چون فراـ، ناـ، همـ، بیـ، بازـ و پسوندهایی مانند ـمند، ـگر، ـبان، ـگاه، ـین، ـانه امکان میدهند از یک بن ساده دهها واژهی تازه ساخته شود. برای نمونه کار میتواند به کارمند، کارگاه، کارآزموده، کارآفرین بیکار، همکار و دهها ترکیب دیگر دگردیسی یابد. این گسترهی واژهسازی، زبان را چابک میکند و میتواند مفاهیم نو را بدون تکیه کامل بر وامگیری بسازد.
یکی دیگر از ستونهای واژهسازی پارسی، ترکیبسازیست. پارسی با سازوکاری شفاف اجازه میدهد دو یا چند واژه یا ستاک در کنار هم مفهوم تازه بسازند، همانند جانفزا، دستآورد، خودآگاه، نرمافزار، رودخانه، سرگذشت. این شفافیت خودش نوعی پردازش طبیعیست: مغز پارسیزبان بیدرنگ رابطهی میان اجزا را درک میکند و معنای مجموعه را میسازد. این در حالیست که در بسیاری از زبانها، ترکیبها نیازمند حفظ شکلیاند نه فهم ساختی.
واژگان پارسی اغلب معنای خود را در چند لایه حمل میکنند: ریشهی کهن، معنای میانه، و معنای امروز. این لایهبندی باعث میشود یک واژه بتواند هم باری حماسی داشته باشد، هم کاربرد علمی و هم کاربرد روزمره. مثلا فراز در اوستا معنای بالارفتن دارد، در پارسی میانه برتر شدن و در امروز سطح بالاتر، بخش بالایی، و پیشآمد. این لایهمندی پردازشی، زبان را سرشار از انعطاف و رمزآلودگی ملایم میکند.
پارسی در ساخت واژه، به موسیقی درونی خود وفادارست. واژههای پارسی معمولا از همنشینی واکهها و همخوانهایی تشکیل میشوند که برای دستگاه آوایی پارسی طبیعیاند: خوشههای آوایی کوتاه، تکیههای پیشبینیپذیر، و پرهیز از آواهای بسیار سنگین. این هماهنگی سبب میشود واژه، هنگام ساخت یا ترکیب، از حرکت نیفتد. کوهستان، باورمند، دریابان، پایگاه همه نمونههایی از همنشینی موسیقایی اجزا در چارچوب ساختواژیاند.
در پارسی، ساخت واژه معمولا افزایشیست، نه دگرگونساز. یعنی واژهی تازه، هستهی معنایی واژهی پیشین را در خود نگه میدارد و تنها لایهای تازه بر آن میافزاید: دانش، دانشجو، دانشپژوه، دانشگاه، دانشبنیان. این منطق باعث میشود که واژهها بهصورت شبکهای رشد کنند، پیوندهای معنایی حفظ میشوند و اختلالی در فهم بهوجود نمیآید. این نوع پردازش، یعنی رشد طبیعی معنا در مسیرهای روشن.
یکی از دلایل بقای بلندمدت پارسی ایناست که دستگاه صرفیِ آن نسبت به زبانهای خواهر، بسیار ساده شده. حالتهای اسمی باستانی از میان رفتهاند، فعلها الگوهای کمتر اما کارآمدتری دارند، و جمعسازی معمولاً با «ها» یا تغییرات اندک انجام میشود. این سادگی، پردازش واژهها را برای ذهن گویشور آسان کرده و از سمت دیگر، واژهسازی را هم امکانپذیرتر و منعطفتر ساختهاست. هرچه ساخت سادهتر باشد، احتمال زایش بیشترست.
پارسی دارای مجموعهای از ساختهای کوتاه و میانبرست که امکان واژهسازی سریع را در گفتار فراهم میکند: بیبار، پرنقش، کمجان، دلتنگ، بیاندازه. این میانبرها در گفتار غیررسمی هم چنان طبیعیاند که در نوشتار رسمی میتوانند به ابزارهای تازه برای برساختن بیان دقیق بدل شوند. این ویژگی باعث میشود زبان، در لحظه واکنش نشان دهد و شکل نو بسازد، پردازشی زنده و پویا.
در پارسی، یک ریشهی ساده میتواند دهها همخانوادهٔ معنایی داشته باشد:روشن، روشنایی، روشنگر، روشندل، روشنفکر، روشنساز، روشنی، روشنبین.
این گستردگی، امکانساز اصلی برای بیان دقیق در متون علمی، فلسفی و هنریست. وارون برخی زبانها که هر مفهوم را با واژهای مستقل بیان میکنند، پارسی این توانایی را دارد که خانوادههای معنایی را پرورش دهد، خانوادههایی که شبکهی پردازشی زبان را بزرگ و کارآمد نگاه میدارند.
زبان پارسی، برخلاف تصور برخی، در برابر فناوری سست نیست، بلکه با تکیه بر همین ساختواژهی زایا، میتواند واژههای علمی نو بسازد: نرمافزار، سختافزار, فرابنفش، درگاشت، همنهشتی، فرگشت. این انطباق، حاصل یک سامانهی پردازشیست که ترکیبسازی و افزودن پسوندهای مفهومی را آسان میکند. یعنی زبان هم هستهی خود را حفظ میکند و هم ابزارهای ورود به جهان آینده را دارد.
ختم کلام اینکه، سرهگرایی پارسی نه بازگشت به گذشتهاست و نه دشمنی با وامواژهها، بلکه تلاشیست برای آنکه زبان پارسی بتواند آینده را با توان خویش بسازد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: