زهرا سلطانزاده

مدیر آزمایشی تالار نویسندگان+گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر همراه
ویراستار
مشاور
تیم‌تعیین‌سطح
کپیـست
داور آکادمی
رمان‌خـور
مقام‌دار آزمایشی
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
485
پسندها
پسندها
2,868
امتیازها
امتیازها
203
سکه
3,688
«بسمه رب الجنوب»

دیالوگ بعدی را شما بنویسید:

هر بار که فکر می‌کنم همه‌چیز تحت کنترله… یه چیز عجیب رخ میده. حدس می‌زنی این بار چی قراره بشه؟
 
این‌بار فکر می‌کردم همه‌چیز خوب پیش میره، اما نه تنها خوب پیش نرفت، بلکه افتضاحی پیش اومد که نمی‌دونستم چکار باید بکنم!
هرچی سرمایه داشتم دود شد و هوا رفت. تنها کاری که از دست من ساخته بود، این بود که دست زیر چونه بزنم و به دود‌های رفته، با حسرت نگاه کنم! تمام عمرم و تلاش کردم تا این پول‌ها رو جمع کنم. نخوابیدم، کار کردم، زجر کشیدم و با یک سهل‌انگاری تمام تلاش‌هام نابود شدن!
شاید هم طمع خودم باعث شده بود. کاش به من می‌گفتن کار قاچاق، چنین پایان غم‌انگیزی هم برام رقم می‌زنه!
ای‌کاش
دیگه هیچی برنمی‌گرده، بهتره اما و اگر و ای‌کاش رو کنار بذارم!
 
این بار فکر می‌کردم دیگر به یک قدمی رویایم رسیده‌ام، دیگر آرزوی این سال‌هایم قرار است برآورده بشود اما در نیم‌قدمی آن آرزو یک آن پرت شدم عقب و سقوط کردم. یک سقوط سخت که دیگر رسیدن به آن آرزو را برایم محال می‌کرد. و چه کسی من‌ را از آن نیم قدمی کشید به پایین؟ نزدیک‌ترین دوستم. شاید از اولش هم فقط باید آرزوهایم را برای خودم نگه می‌داشتم. فقط برای خودم!
 
عقب
بالا پایین