نظارت همراه ترجمه رمان افعی و فاخته | ناظر eli74

Tiam.RTiam.R عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد ادبیات+مدیررسمی تالارنظارت
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
ناظر ارشد آثار
ناظر همراه
تدوینگر
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
4,728
پسندها
پسندها
11,332
امتیازها
امتیازها
573
سکه
5,233
نویسنده عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم.
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید
مترجم: @GRIMQUILL
ناظر: @eli74
لینک تاپیک تایپ:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eli74
سلام به نویسنده‌ی عزیز
@GRIMQUILL
(ایرادهای پست اول)

همیشه یه (یک) چیز فراموش‌نشدنی درمورد بدنی که جادو اون رو لم*س کرده وجود داره. بیشتر مردم، اولش متوجه بوی اون میشن. البته نه بویی مثل چیزی که فاسد شده باشه؛ بلکه بویی شیرین و زننده توی بینی و یه(یک) مزه‌ی خیلی تلخ و تند روی زبون. افراد کمی هم میگن از هوای اون اطراف حس خارش می‌گیرن. روی پوست این اجساد، یه (یک)هاله و کبودی باقی می‌مونه. مثل این می‌مونه که جادو هنوز هم مثل فردی ناظر و منتظر، حضور داره؛ کاملاً زنده!
البته کسانی که با حماقت تمام، این حرف‌ها رو به زبون میارن، عاقبت عمرشون روی چوبه‌‌ی دار به پایان می‌رسه.
درطول سال گذشته، اجساد سیزدهم تماماً در « بلترا¹ » پیدا شدند که تعدادشون، بیشتر از دو برابر سال‌های گذشته بود.
هرچند، کورچ² بهترین خودش رو در پنهان کردن رازها و چنین شرایط مرگباری، گذاشت و همه‌ی اون اجساد توی تابوت‌ها و جعبه‌های دربسته دفن شدند.
‌- اوناها! اون اونجاست (اون‌جاست).
کوکو³ به مردی که در گوشه‌ای از دیوار نشسته بود، اشاره کرد. با نور شمع کنارش، نصف صورتش که توی تاریکی بود مشخص شده بود و روی دیوار سایه انداخته بود. کتی از جنس ابریشم زربافت طلایی پوشیده بود و نشان افتخارش که شکی توش نبود که وزن سنگینی داره، دور گردنش پیچیده شده بود. مثل زنی چاق که خودش رو فقط با لباس‌های گرون مزین کرده، روی صندلی، سفت و محکم نشسته بود؛ درحالی که از همینجا (همین‌جا) هم به وضوح مشخص بود راحت نیست.
ناخودآگاه پوزخندی زدم. فقط مادام لابل⁴ بود که می‌تونست اشراف‌زاده‌ای مثل پی‌یِر ترمبله⁵ رو در گوشه‌ای از یک دخمه‌ی عیش و نوش، به انتظار بزاره (بذاره).
‌- بی‌خیال!
کوکو اشاره‌ای به میزی که درگوشه‌ی مقابل اون نکته قرار داشت اشاره کرد.
‌- بابِت⁶، دیگه الاناس که بیاد اینجا ( جایگاه فعل آخر جمله است، دیگه الان‌ هاست که این‌جا بیاد) .
پرسیدم:
‌- کدوم آدم نجیب‌زاده‌ی احمقی، کت زربافت طلایی رو درطول (در طول) مراسم عزاداری می‌پوشه؟
کوکو از روی شانه‌اش، همراه با پوزخندی، نیم‌نگاهی به ترمبله انداخت و گفت:
‌- اون آدم نجیب‌زاده احمقی که کلی پول داره.
دختر ترمبله، فیلیپا⁷، هفت‌مین ( هفتمین) جنازه‌ای بود که پیدا شد.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین