طنز یه خاطره‌ای خنده‌دار بگو

seti keuty

کاربر انجمن
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
72
پسندها
پسندها
246
امتیازها
امتیازها
33
سکه
259
سلام دوستان گلم امروز یه فکری به سرم زد اینکه برگردیم به گذشته و خنددار ترین خاطراتمون رو باهم به اشتراک بزاریم تا حال هممون بهتر شه و اونایی که ناراحتن یا مشکلاتی دارن برای چند لحظه شاد بشن 😁😁😁😊
 
خوب من استارت رو میزنم یه روزی که من توکلاس هفتم تومدرسه داشتیم اب بازی میکردیم از ابدارخونه یه لیوان استیلی برداشتم اوردم و شروع کردم به خیس کردن بچه ها یهو یکی از دوستام اومدو گفت ناظم داره میاد منم مشغول ابازی بودم تا فهمیدم اومد مثلا اثار جرم(منظورم لیوانه)اونو قایم کنم پرتش کردم طرف دوستم تا اون قایمش کنه اما نشونه گیریم خوب نیود لیوان خورد تو سر ناظم هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه نفهمید منم اما گفت از کل بچه ها به اثتسنا چند نفر که خودمم جزوشونم انضباط کم میکنه رسیدم خونه و رفتم تو اتاقم هوا خیلی گرم بود برای همین هم پنجره رو باز کردم همین کا باز کردم گلدون کوچولوم افتاد سریع پریدم ببینم چیشد دیدم افتاده روی سر یه پسر که اتفاقا اشنا بود حالا اقا من با زار و گریه میگم وای گلدونم اونم ،پوکر نگام میکنه و میگه سر من شکسته این به فکر گلدونشه
فرداش قرار بود بیان خونمون شام منم با بیخیالی تمام اماده بودم ااقا اینا اومدن و سلام علیک کردیم همون پسره چپ چپ نگام کرد مادرش سر سفره بحث رو باز کرد
گفت وای پسرم سرش شکستهو فلان و بهمان پسرش هم شروع کرد اره خدا باعث و بانیشو نفرین کنه منم هی چشم غره میرفتم که خفه شه فرداش اقا پست گذاشته اگه ادم با انصافی مهربونی نبودم خیلیا به زندان میرفتن 😁😂🤣
 
خب این یه خاطره از خاطره دیگه است
یه بار که همسرم و برادر و باباش جمع بودیم، همسرم داشت می‌گفت که فوق لیسانسشو یکی از شهرهای شمالی قبول شده بوده که باباش گفته باید با هم بریم ثبت‌نام. سه تایید رفتن اونجا بعد باباش نپسندیده شب موندن تو یه اقامتگاهی که به تخت دو طبقه داشته. نصف شب یهو صدای گرومپی میاد، باباشونو گذاشته بودن طبقه دو اونم افتاده بود پایین.
این در حالی بود که الان باباش ۸۷ سالشه
بعد من سعی میکردم نخوندم که ناراحت نشه خودشون هارهار میخندیدن
 
عقب
بالا پایین