شایعه «گزارش محرمانه از نگین؛ موجودی نادر با تخیل فعال»|شایعه نویس یگانه

Wound

شایعه نویس
ژورنالیست
تدوینگر
رمان‌خـور
نوشته‌ها
نوشته‌ها
140
پسندها
پسندها
934
امتیازها
امتیازها
133
سکه
799
«به نام خالق خلاقیت»

عنوان:
«گزارش محرمانه از نگین؛ موجودی نادر با تخیل فعال»

شایعه نویس:
@Wound

سوژه:
@GemmaGemma عضو تأیید شده است.

مقدمه:
یه وقت‌هایی آدم به چیزایی برمی‌خوره که قرار نبوده اصلاً دیده بشه.
نه عجیبن، نه پر سر و صدا، نه حتی دنبال جلب توجه.
اما یه جاهایی یه رفتار، یه جمله، یا حتی یه ذوق ساده، یه علامت سوال گنده می‌ذاره وسط ذهنت.
اینجا نه قراره افشاگری باشه، نه تحلیل سنگین، نه تعریف خشک و رسمی. فقط یه سری یادداشت پراکنده‌ست از چیزایی که به‌ظاهر عادی‌ان،
اما وقتی کنارهم می‌شینن، یه تصویر متفاوت می‌سازن.
این هم بگم که فقط یه پرونده هست اونم بی‌ادعا، کنجکاوانه، با کمی مزه شیطنت همراهش هست.
اگه حواست جمع باشه، شاید تو هم همون چیزایی رو ببینی که من دیدم…​
 
«دسته بندی و جمع‌آوری مواد خام»​

شب بود و زیر پتو، کسی مشغول بود که انگار دنیای خودش را ساخته بود. پتو تا روی دماغ کشیده بود و با گوشی ور می‌رفت، هم‌زمان با خودش حرف می‌زد و پیام‌ها را چک می‌کرد. ذهنش مثل یک هلیکوپتر روشن و پر سر و صدا بود؛ هم به حیوانات خونگی فکر می‌کرد، هم به رمان‌های ناتمام و بازنویسی‌های بی‌پایان، و هم به اون دیالوگ‌هایی که از ذوق انفجاری‌اش بیرون می‌پرید. صدای «هانی… واااای چطور می‌تونی آخه!» مثل یه موسیقی متن عجیب از گوشی بلند شد و آدم رو به خودش خندوند.
اولین کار این بود که رفتارها دسته‌بندی بشن. کم‌حرفی‌ها، دیر جواب دادن‌ها، و ذوق‌های شدیدش، همه روی میز قرار گرفتن. هر پیام کوتاهش مثل یک انفجار شادی بود و باعث می‌شد حتی حیوانات خونگی هم با چشم‌های براق نظاره‌گر باشند.
طوطی، سگ و خرگوش، انگار مشاورای مخفی بودند و هر حرکت کوچک را با دقت ثبت می‌کردن. یه لحظه چشم‌هاش به گوشی دوخته شد و با یه «ای وای… نگین… نگین… نگین!» دنیا دوباره رنگ گرفت. دسته بعدی مربوط به ذهن پرکار و داستان‌نویسی بود. شب‌ها مثل یه موجود افسانه‌ای زنده می‌شد و رمان‌های ناتمام را بازنویسی می‌کرد، پاراگراف به پاراگراف، کلمه به کلمه. هر خط مثل مأموریتی سری بود و ذهنش همزمان با مدیریت دنیای واقعی، دنیای خیالی خودش را هم می‌ساخت. روان‌شناسی و ژانرهای پیچیده، دست به دست هم داده بودن تا مغزش هیچ لحظه‌ای خاموش نشه و هر ایده‌ای که می‌رسید، مثل جرقه، دنیای تازه‌ای خلق می‌کرد.سومین دسته مربوط به احساسات و روابط بود. مهربونی و ذوق‌های نابش باعث می‌شد حتی غریبه‌ها با یه پیام کوچک ذوق کنن: «ای وای… شما که خودت گلی!» ارتباطش با دوستان نزدیکش هم مثل یه بازی استادانه بود؛ هم مراقبت می‌کرد، هم رهبری نرم داشت، و هم هیچ وقت انرژی مثبتش کم نمی‌شد. آدم وقتی کنار این همه ذوق و محبت می‌نشست، خودش هم ناخودآگاه لبخند می‌زد و دنیای اطرافش کمی رنگی‌تر می‌شد.
نتیجه اینکه همه چیز مرتب تو سه بخش جا گرفت: رفتار، ذهن و احساس. هر بخش پر از جزئیات خنده‌دار، ذوق‌های انفجاری و نشانه‌های خلاقیت بود. اون زیر پتو، بی‌خبر از اینکه دنیای بیرون داره همه چیز رو ثبت می‌کنه، داشت پیام‌ها رو چک می‌کرد، داستان می‌نوشت و دوباره دنیای خودش رو رنگ می‌زد. این تازه شروع ماجرا بود و این پرونده قراره پر از شوخی و لحظه‌های شیرین بشه که همه را بخندونه و در عین حال احترام به شخصیتش حفظ بشه.
 
عقب
بالا پایین