دلبسته به یک ثانیه دیدارِتو بودم
این عمرکه بی حوصله ناچارِتوبودم
تونازترین حادثه در زندگی من
من شاخ ترین عاشق بی عارِتوبودم
تاآخرِ بی حوصلگی شعرنوشتم
هرشب که توخوابیدی وبیدارِتوبودم
هرثانیه آتش زده ام پیرهنم را
من ریزَعلیِ سخت فداکارِتوبودم
هرفتنه که کردی تو، مراحصرنمودند
من موسویِ خسته زِ افکارِتوبودم
بارایت یک فاجعه رفتی و دریغا
یک عمر غریبانه گرفتارِتوبودم
توشاه ترین پهلویِ حادثه بودی
من فاطمیِ خسته زِ دربارِ توبودم
ای کاش فراموش شود بینِ من وتو
آن فاصله ای را که بدهکارِتوبودم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

حلالم کن اگر روزی گرفتار دلت بودم ……
نفهمیدم که خوش بودی و تنها مشکلت بودم
تو قاب عکس این دنیا فقط چشم تو را دیدم
حلالم کن اگه هر شب تو افکار تو چرخیدم
خودت هر روز میگفتی که از تنهائی بیزاری
بگو این لحن دلگیرو هنوز در خاطرت داری
گلوم سر شاره از بغضه،یه بغض تلخ و پژمرده
یه موسیقی پر درده از یه آهنگساز سر خورده
هوای خونمون سرده گلامون سخت بیمارن
چشام رو قاب عکس تو تگرگ اشک میبارن..؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شانه‌ات مُجابم می‌کند
در بستری که عشق تشنگی‌ست
زلالِ شانه‌هایت
همچنانم عطش می‌دهد
در بستری که عشق مُجابش کرده است..
#احمد_شاملو
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: sambal
من گم شده‌ام دوباره پیدایم کن
یک واژه‌ی مبهمم، تو معنایم کن
پُر وسوسه مانند درخت سیبم
آدم نشدم بیا و حوایم کن :)
 
می‌شود مثل دوتا کوه به هم تکیه کنند ،
موج موهای منو ، شانه‌‌یِ مردانه‌ی تو .
 
حبس باید شد در آغو*ش نگاری تا ابد
آه از آن دم که بپیچد بر تنم بازوی او
 
گفتی شبت بخیر و برایت مهم نبود...
خیری نمانده در شب و روزم بدون تو
 
منتظر بودم یک شب، برایم بنویسی
شبت بخیر جانِ دلم
و من از ذوقِ دیدنش، تا صبح خوابم نَبَرد
 
نیمه شب شد، دل من در تب و تاب است هنوز
یاد آن شب که دلش را به دلم داد، بخیر
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین