شعر شـــآه بیـــت

ای دخترکِ خیره سرِ یاغیِ تردست
ل*ب های شما عامل بیماری قند است

تو شانه کنی یا نکنی آن همه مو را
این منظره زیباست , چه آشفته چه یکدست

هم عشق تو در دوره ی قاجار گران است
هم باعث دیوانگی حاکم زند است

باور بکن این قصه ی خورشید بهانه ست
منظومه ی شمسی به نفس های تو بند است

وقتی که غزل قافیه کم داشته باشد
لبخند تو در حکم همین برگ برنده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روزی که دل بستم به خود گفتم
با رنج دل کندن چه خواهی کرد ؟

این زن دلش پا بند ماندن نیست
با رفتن این زن چه خواهی کرد ؟

او دیگر آن شیدای سابق نیست
آنگونه که می گفت عاشق نیست

تو فرض کن آمد در آغوشت
با یک بغـ*ـل آهن چه خواهی کرد ؟

گیرم سلامی هم رسید از او
یا نامه ای هم آمد و خواندی

وقتی که یوسف بر نخواهد گشت
با بوی پیراهن چه خواهی کرد ؟

تسلیم شو ای جنگجوی پیر
سهم تو پیروزی نخواهد بود

با این خشاب خالی و این زخم
در لشکر دشمن چه خواهی کرد ؟

گفتم : بیا آینده ی من باش
تنها دلیل خنده ی من باش

خندید و ساعت را نگاهی کرد
پرسید : بعد از من چه خواهی کرد ؟

- محمد رضا طاهری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از بودن با تو از این آغاز می ترسم
از اینکه با من می شوی همراز می ترسم

عمری کبوتر با کبوتر عاشقی کرده
حالا به بازی می رسد ... من باز می ترسم

چشمان تو تیر و دلم صید و کمان ابرو
فکر شکاری و من از پرواز می ترسم

محدوده ی بازی من محدود شد با تو
شاهم ولی از کیش یک سرباز می ترسم

شق القمر کردم دلت را بعد ترسیدم
پیغمبری هستم که از اعجاز می ترسم

- محمد شیخی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاه بیت فرصتی برای شعر خواندن

.

.

.

:icon12::icon12:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاصدک هان، چه خبر آوردی؟

از کجا وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما،‌ اما

گرد بام و در من بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند

اخوان ثالث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی

تو چه شوخی که دل از مردم بی‌دیده ربایی

تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن

دل شوریده روا نیست که دزدیده ربایی

شوریده شیرازی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جوونی هم بهاری بود و بگذشت

به ما یک اعتباری بود و بگذشت

میون ما و تو یک الفتی بود

که آن هم نوبهاری بود و بگذشت

باباطاهر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود

شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود

نور چون چشم ز پیشانی من می‌بارید

تا مرا قبله طاعت خم ابروی تو بود

دل یوسف هوس حلقه زنجیر تو داشت

صائب آن روز که در سلسله موی تو بود

صائب تبریزی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه می‌شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زلف خدا را شانه می‌کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم

اگر می‌شد همه محراب را میخانه می‌کردم

علیرضا قزوه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حمامی را بگو گرت هست صواب

امشب تو بخسب و تون گرمابه متاب

تا من به سحرگهان بیایم به شتاب

از دل کنمش آتش وز دیده پر آب

مهستی گنجوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین