شعر شـــآه بیـــت

گر من به وفای عشق آن حور نسب

در دام دگر بتان نیفتم چه عجب

حاشا که چو گنجشک بوم دانه طلب

کان ماه مرا همای داده است لقب

خاقانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست

وصل ل*ب تو در خور هر بی خبری نیست

هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت

یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست

بسیار سمرهاست در آفاق ولیکن

دل‌سوزتر از عشق من و تو سمری نیست

سنایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آن را که جفا جوست نمی باید خواست

سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست

مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست

از دوست به جز دوست نمی باید خواست

رهی معیری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یارب دل پاک و جان آگاهم ده

آه شب و گریه سحرگاهم ده

در راه خود اول ز خودم بیخود کن

بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده

خواجه عبدالله انصاری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اکنون که گل سعادتت پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است

می‌خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است

خیام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تن محنت کشی دیرم خدایا

دل با غم خوشی دیرم خدایا

زشوق مسکن و داد غریبی

به سینه آتشی دیرم خدایا

باباطاهر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مگو آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره جز دود نیست

فردوسی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند

سیمین بهبهانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم
مولانا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین