شعر شـــآه بیـــت

غرق یک خاطره باشی و به آخر برسی
به غم انگیز ترین صفحه ی دفتر برسی

به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب
که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی

از غزل کام بگیری و بسوزی هر شب
سر این رابـ ـطه این بار به باور برسی

عشق یعنی که بخواهی و بمیری ، ای وای !
آنقَدَر دیر ، دم رفتن او سر برسی

با خدا عهد ببندی و بگوید باشد
دست آخر که به یک شانه ی دیگر برسی

آرزوهای محال دلِ بی تو یعنی
لحظه ای چشم ببندم ، تو هم از در برسی

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مثل همون شاهای قاجاری
مثل همون اسکندر مغرور
با تلخی عطری که جامونده
از دور میبوسم تو رو از دور

تو رفتنی بودی ولی بازم
ترحیج دادم عاشقت باشم
ترجیح دادم بعد یه مدت
ازخواب این دیوونگی پاشم

من سال ها قبل از تو جا موندم
این فاصله تقصیر رفتن نیست
مردی که حتی توی آغوشت
اسم منو داره ولی من نیست

میبینمت از دور یا نزدیک
میبینمت با چشمای پر غم
میبینمت اما نمی دونی
میبینمت تا رد بشیم از هم

چشمامو میبندم ولی دوریت
از من به من نزدیک تر میشه
هر جا که تو چشماتو میبندی
دنیای من تاریک تر میشه !

- ستار مشایخی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

ل*ب تو میوه ممنوع ، ولی ل*ب هایم
هرچه از طعم ل*ب سرخ تو دل کند ، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس ! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سـ*ـینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند ، نشد !

- فاضل نظری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شمعی ندارد تا شبی پروانه باشد
باید برای گریه هایش شانه باشد

دنیا جهنم درّه ای ، ماقبل مرگ است
وقتی نخواهد لحظه ای دیوانه باشد

حالش شبیه پنجم دی ماه ، وقتی
باور نمی کرد ارگ بم ویرانه باشد

با هر ترانه عاشقی می کرد ، حالا
باید شبیه آدمی بیگانه باشد

یک خاطره از روزها رفته فهماند
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد

حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد

روزی خبر آمد جهان دیگری هست
تا دردهای این جهان بیعانه باشد

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شب بود و ماه بود و خیابان و کاش تو
باران و عطر چایی و ایوان و کاش تو

پاییز بود و عاشقی و شعر های من
بوی دو سیب و قل قل قلیان و کاش تو

رنگ سفید مهره ی شطرنج دست من
اسب و رخ و پیاده ی میدان و کاش تو

کارم شده ورق زدن خاطرات دور
اشکی که میچکد سر مژگان و کاش تو

دست و نوازش و گره ی باز روسری
چشم و نگاه و خال زنخدان و کاش تو

دامن هزار چین و غزل خوان و دلبری
بزم نوشید*نی و موی پریشان و کاش تو

باران ببار، بغض مرا تازه تر بکن
این جا ،ز دوریت همه گریان و کاش تو

صد بیت نه هزار غزل نه، که شعرمن
حجمش شده برابر دیوان و کاش تو

دارد نسیم مشت به در میزند و من
در فکر آن که آمده مهمان و کاش تو

- فاطمه دشتی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرش درد دلت، دربه‌درت خواهد کرد
مهره‌ی مار کسی، کور و کَرت خواهد کرد

عشق؛ یک شیشه‌ی انگور کنار افتاده‌ست
که اگر کهنه شود مـسـ*ـت‌ترت خواهد کرد

از هم‌آن دست که دادی به تو بر خواهد گشت
جگر خون شده‌ام خون‌جگرت خواهد کرد

ناگهان چشم کسی سربه‌سرت می‌ذارد
بی‌محلّیش ولی جان به سرت خواهد کرد

جرم من خواستن دختر اربـابِ دِه است
مادر! این جرم شبی، بی‌پسرت خواهد کرد

همه‌ی شهر به آواز من عادت کردند
وقت مرگم گذری با خبرت خواهد کرد

- امیر سهرابی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
سند عقد مشاعی است همه می دانند

عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند
دل رنجيده من اينهمه بیهوده نگرد

خانه دوست همین جاست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهميدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
روستا زاده ام و سبزتر از برگ درخت

سـ*ـینه ام وسعت صحراست اگر بگذارند
غضب آلوده نگاهم نكنید ای یاران

دل
من مال شماهاست اگر بگذارند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطره ات بغض نکارم سخت است

هر نفس درد بیاید برود , حرفی نیست
قاب عکست بشود دار و ندارم سخت است

بی تو با تلخ ترین ثانیه ها رقصیدم
اینکه باور نکنی بی کس و کارم سخت است

مثل فرهاد شدن عاقبت مجنون هاست
این حقیقت که نباشی تو کنارم سخت است

ای که چشمان تو آرامش بیگانه شدند
دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است

من که یک عمر نگاهم به قدم های تو بود
بعدِ مرگم نزنی سر به مزارم سخت است

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در این خرابه خانه ی ویرانه بهتر است
اینجا اگر بنا نکنی خانه بهتر است

زان پیشتر که خانه عمرت شود خراب
دل برکنی ز خانه و کاشانه بهتر است

مرغی که دانه چیدن او حکم مرگ اوست
از دست این و آن نخورد دانه بهتر است

زاهد مرو به صومعه کز بهر اعتکاف
دارم یقین که گوشه ی میخانه بهتر است

گفتم که قال عاقل فرزانه بشنوم
دیدم که حال عاشق دیوانه بهتر است

شیرین نگشت کام دل از یار آشنا
دیگر مگو که دوست ز بیگانه بهتر است

هرکس که دل سپرد به خورشید روی دوست
جان را کند نثار چو پروانه بهتر است

چون کوزه باش پر از می و از می سخن مگو
آری سخن به شیوه ی رندانه بهتر است

- حسین رسولی ( کوزه )
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بی قرارت می کند ، صدها چرای لعنتی
کِی به پایان می رسد این ماجرای لعنتی ؟

ل*ب به ل*ب سیگار تا بیت الغزل سوزان شود
کِی صدایم می کنی ؟ پس کِی ؟ صدای لعنتی

دل بریدن در میان بُهت و گریه ساده نیست
بوی رفتن می دهد این لحظه های لعنتی

فرض کن ! تنهایی ات را با خودت قسمت کنی
فرض کن ! تنها شوی در یک هوای لعنتی

پشت هم سیگار و هر روزت ، تماما" الکلی
بی خیالت می شود ، حتی دعای لعنتی

من زمستان زاده ام ! از سوز می ترسانی ام !؟
من زمستانم ، بیا بر من ، بلای لعنتی

سعی کردم تا شبی از زندگی هم کم شوم
کارد از بس می رسد هر شب به جای لعنتی

با دو زانوی در آغوشم خیالت می کنم
بغض غوغا می کند ، این آشنای لعنتی

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین