شعر °اشعار تک بیتی°

[!!AMINKHAN!!!!AMINKHAN!! عضو تأیید شده است.]

من نمی‌دانم کزین دل‌ بردنت مقصود چیست؟
بارها گفتی: نخواهم برد اما می‌بری

 

[FarzaneFarzane عضو تأیید شده است.]

مثلِ هر روز نشستم سرِ میزی که فقط
خستگی های من و چای و کسی هست که نیست

 

[!!AMINKHAN!!!!AMINKHAN!! عضو تأیید شده است.]

گفتم از دست غمت سر به جهان دربنهم
نتوانم، که به هر جا بروم در نظری

 

[FarzaneFarzane عضو تأیید شده است.]

یک نفر هست که خود نیست ولی خاطره اش
صبحِ هر روز مرا سخت ب*غل می گیرد

 

[!!AMINKHAN!!!!AMINKHAN!! عضو تأیید شده است.]

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

 

[FarzaneFarzane عضو تأیید شده است.]

گفتم ش رابِ عشق به اوباش میدهند؟
باخنده گفت: بنده ی (او)باش میدهند.!

 

[!!AMINKHAN!!!!AMINKHAN!! عضو تأیید شده است.]

به جز دل با کسی از شوق برگشتش نخواهم گفت
که تنها حرف یک دیوانه را دیوانه می فهمد

 

[FarzaneFarzane عضو تأیید شده است.]

خوش به حالِ شاعری کَاز تو می گوید مدام
من که تا می بینمت شعرم به لالی می رسد

 

[!!AMINKHAN!!!!AMINKHAN!! عضو تأیید شده است.]

یاد چشمان تو غوغا می‌کند اندر دلم
در خیالت زندگی آرامش محض است مرا

 

[FarzaneFarzane عضو تأیید شده است.]

بس که شیرین زده فرهاد نمیداند که
کار هر "خسروِ" دیوانه "شکیبایی" نیست