محفل ادبی [ حرف دل ]

وَ چونان عُمرِ مُردگان ، شَب طولانی ست..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
غَمهایی که چشمهارا خیس نمیکنند،
به استخوان رسیده اند ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کسی را دارم که انقدر برایم
کسی هست
که نگاهم به دنبال کسی نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای خوشا کوی خرابات که پیوسته در او
مر مرا دوست همی وعدهٔ دیدار دهد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما به بوی زلف یار مهربان آسوده‌ایم
گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسوده‌ایم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تازه شود حیات ما چون بگشاید او دهن
بوی گل است یا نفس آب حیات یا سخن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خاطره انگیز زیبایی
و تمام مثال های دنیا
میان چشمانت دیده می شوند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خدایا!مگذار دعا کنم که مرا از دشواری ها و خطرهای زندگی مصون داری،

بلکه دعا کنم در رویارویی با آنها بی باک وشجاع باشم.

مگذار از تو بخواهم درد مرا تسکین دهی،بلکه توان چیرگی بر آن را به من ببخشی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو بهترین سال هایِ زندگی مون؛
منتظرِ اومدن بهترین سال هایِ زندگی مون هستیم !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فروغی بسطامی
هر گرفتار که در بند تو می‌نالد زار
می‌برد حسرت صیدی که گرفتارتر است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حال دلت که خوب باشد
همه دنیا به نظرت زیباست
حال دلت که خوب باشد
حتی میشوی همبازی بچه ها
و چقدر لذت دارد
که آدم حال دلش خوب باشد
حال دلتان همیشه خوب...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه قانونی هست که میگه:
به هرچی فکرکنی همون میشی
هر چیو حس کنی جذبش میکنی
هر چیو تصور کنی خلق میکنی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی شما رو آروم آروم
آماده میکنه که دل بکنید
و دوباره دل بسازید.
که پایان رو بپذیرید
و دوباره با
شروعی دیگه آشتی کنید..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باید ماند و بِ تو ثابت کرد
که با مویِ سپید هم زیبایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Diako

کاربر خبره
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
16,928
پسندها
پسندها
5,249
امتیازها
امتیازها
513
دلم حَرَم میخواهد
که بشینم و نگاه کنم به ضریحت
که بشینم و آرام آرام با تو حرف بزنم
که بشینم و دل باز کنم و سبک بال برگردم

آخ که چقدر از تو دور شدم .....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«من عزیز دلم، از تو جدا بشوم؟ من که اینجا پشت میزم در آرزوی روی تو مُشرف به مرگ هستم؟ امروز موقعی که بیرون، توی راهروی تاریک، دستم را می‌شستم چنان در فکر تو دست و پا می‌زدم که برای آرام کردن خودم نزدیک بود در اثر تاریکی هوا به بیرون پنجره قدم بگذارم. این است حال و روز من...»

"فرانتس کافکا"
 
چمدان بسته‌ام از هر چه منم دل بکنم،
پیرو عقل شوم قید دلم را بزنم..



▪︎اخوان ثالث
 
«‏ذهنم مغشوش است و دلم گرفته است و از تماشاچی بودن دیگر خسته‌ام. به محض این‌که به خانه برمی‌گردم و با خودم تنها می‌شوم، یک‌مرتبه احساس می‌کنم که تمام روزم به سرگردانی و گمشدگی در میان انبوهی از چیزهایی که از من نیست و باقی نمی‌ماند گذشته است.»

"فروغ فرخزاد"
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین