محفل ادبی [ حرف دل ]

خسته ام... .
اما خب فکر می کردم با یه شب خوابیدن حل می شه!
?✨??
 
آخرین ویرایش:
چند هفته ای هیچکس ازش خبر نداشت، ناگهان ناپدید شده بود. خودت رو بذار جای من، یه روز از خواب بلند شی و بفهمی بچه ات غیب شده. می دونی من و اون هیچ وقت با هم مشکل نداشتیم. فکر می کردیم شبونه گذاشته رفته، حتی با خودمون گفتیم شاید مرده.

اما بالاخره با یه شماره ناشناس به خونه زنگ زد، صداش عجیب و غریب شده بود. می گفت توسط بیگانه ها و موجودات پیشرفته دزدیده شده و دارن آزمایش های سری روش انجام میدن. آخه کی باورش می شه؟ اصلا مگه اون ها وجود دارن؟ فکر می کردیم شوخیش گرفته.

تا اینکه یک روز در اتاقش رو باز کردیم و دیدیم روی تختش خوابیده. در حالی که هیچکس ندیده بود که وارد خونه بشه! از خواب بیدارش کردیم و باهاش درباره گم شدنش و اون تماس تلفنی عجیب و غریب حرف زدیم اما اون هیچی یادش نمی اومد و مدام تکرار می کرد "نمی دونم از چی صحبت می کنید، من دیشب خوابیدم و الان بیدار شدم."

باور نکردنی بود، هیچ چیز از چند هفته ای که ناپدید شده بود به یاد نمی آورد. انگار تمام اون مدت از حافظه اش پاک شده بود!

بعد از اون اتفاق هر موقع از خواب بیدار می شد یکراست سراغ تقویم می رفت تا بفهمه چه مدت خوابیده...می ترسید، می ترسید از فراموشی، می ترسید از اینکه دوباره قسمتی از زندگیش رو به یاد نیاره. همش به یاد داستانی می افتاد که وقتی بچه بود واسش تعریف می کردم. وقتی بچه بود بهش گفته بودم که فرو رفتگی بالای ل*ب ها به این خاطره که وقتی به دنیا می آییم یه فرشته انگشتش رو بالای لبمون می ذاره و بهمون میگه هیس! و اون موقع همه چیزهایی رو که دیدیم فراموش کنیم...منظورم رو می فهمی؟

وحشتناک نیست؟ فکر کن یه روز علم به جایی برسه که بتونیم به راحتی قسمتی از حافظه مون رو پاک کنیم، چه جهنمی درست میشه. آدم هایی رو تصور کن که حاضرن واسه فراموش کردن خاطرات بدشون هزینه های گزافی بپردازن. خاطرات بدی که شاید دردناک باشن. اما آموزگارهای بزرگی هستن، درس های بزرگی بهمون میدن. و وقتی پاک می شن، دیگه تجربه معنا نداره و اشتباهات گذشته پیاپی تکرار می شه.

دوستی داشتم که می گفت همیشه خاطرات بد رو بیشتر از خاطرات خوب دوست داشته باش.



| آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی / روزبه معین |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باشد
من همان می شوم
که تو می خواهی ..
اما بگو ؛
روز اول که به چشمانم خیره شدی
کدام تفاوت ،
به تو جرأتِ ابراز عشق داد ...؟!

#مونا_محمدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ..Jana
من درباره تو به آن‌ها نگفته‌ام
اما تو را دیده‌اند که
در چشمانم شنا میکنی...
من درباره تو به آن‌ها نگفته‌ام
اما تو را در کلماتم دیده‌اند؛
عطرِ عشق،
نمی‌تواند پنهان بماند‌‌‌.

#نزار_قبانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
او گاهی به هم ریخته است اما
او
زیباترین شاهکار است. ?
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ..Jana
چگونه می‌توان گِرد آورد، هزار تِکه‌ی پراکنده‌ی هر آدم را؟
#عبدالله_کوثری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما فراموش نمی کنیم،
بلکه نوعی تلاطم ؛
در ما آرام میگیرد...

#رولان_بارت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمــــام تــــردیـــد مـــن
از آهنـــگ هــای نـا بلــد تـــوســــت
کمـــی دوســـت داشتـــن را تمــــریـــن کـــن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اینجــا صـدای پـا زیــاد می شنــوم
امــا هیچکــدام تــو نیستــی
دلــــــم ؛ خـوش کرده خــودش را بــه ایـن فکــر ؛
که شایــد ؛ پابرهنه بیایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقـتی از چـشمِ کـسی بیُــفتی ،
مثلِ یــک قـــطره اشک
دیگه فــرقـی نمیــکنه کجـــا بـــاشی !؟
گوشه ی چشم
رویِ گونه
و یا
رویِ خــاک
تـــو دیـگه چــکیــدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین