محفل ادبی [ از ... به ... ]

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

هوالمحبوب

با سلام

در این جستار نامه های عاشقانه ی شاملو گونه به آیدا های نوعی : ) ارسال خواهد شد


:icon12:

99.05.20
 
آخرین ویرایش:
آدم‌هايی که بیشتر از من و تو سرشان می‌شود می‌گویند انسان متمدن آن کسی است که در تنهایی احساس تنهایی نکند.
تو باید برای خودت یک دنیای درونی داشته باشی و تکیه‌گاه‌های ثابت روحی و فکری.
یعنی در عین حال که در میان مردم زندگی می‌کنی، خودت را کاملاً از آن‌ها بی‌نیاز بدانی.
مردم هیچ به ما نمی‌دهند که ما خودمان از به دست آوردنش عاجز باشیم.
از مردم، فقط رنج و ناراحتی و سر و صدای بی‌خود نصیب آدم می‌شود، حتی از پدر و مادر و خانواده...



از میان نامه‌های فروغ به برادرش فریدون فرخزاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آیدا! عشق و شعر و امید و نشاط و سرود زندگی من!

آیدای من! آیدای یگانه، آیدای بی همتای من!

نه تنها هیچ چیز نمی تواند میان ما جدایی بیفکند، بلکه هیچ چیز نخواهد توانست میان آنچه من و تو هستیم و وجودی یگانه را تشکیل می دهیم، باعث احداث تویی و منی بشود… من و تویی در میانه نیست، و اگر جسم نباشد روحی نمی تواند بود و اگر روح نباشد جسمی نیست.

قلب من فقط به این امید می تپد که تو هستی، تویی وجود دارد که من می توانم آن را ببینم، او را ببویم، اورا ببوسم، او را در آغو*ش خود بفشارم و او را احساس کنم.

من بزرگ ترین،خوشبخت ترین،مقتدرترین و داراترین مرد دنیا هستم!
بزرگترین مرد دنیا هستم، زیرا بزرگ ترین عشق دنیا در قلب من است…
عشق، بزرگ ترین خصلت انسان است؛ پس من که عشقی چنین بزرگ در دل دارم چرا بزرگترین مرد دنیا نباشم؟
خوشبخت ترین مرد دنیا هستم؛ زیرا قلبی که در کنار من می تپد، با تپش خود مرا به همه ی پیروزی ها نوید می دهد؛ و کسی که پیروز است چرا خوشبخت نباشد؟ و کسی که پیروزترین مرد دنیاست چه گونه خوشبت ترین مرد دنیا نباشد؟

مقتدرترین مرد دنیا هستم؛ زیرا توانسته ام که در سرشارترین لحظه های کامیابی، در لحظاتی که نه خدا و نه شیطان ،هیچ یک نمی توانند سرریزشدن جام های مالامال از لذت و هوس را مهار کنند، توانسته ام پاسدار پاکی و تقوا باشم و لجام گسیخته ترین هوس هایی را که غایت آرزوهای حیوانی است، برای وصول به بلندترین درجات عشق انسانی مهار کنم!

و کسی که تا این حد به همه ی هوس های خود مسلط است، چرا ادعا نکند که مقتدرترین مرد دنیاست؟
داراترین مرد دنیا هستم؛ زیرا توانسته ام تو را داشته باشم… تو بزرگ ترین گنج دنیایی، زیرا در عوض تو هیچ چیز نمی توان گرفت که با تو برابر باشد. پس من که تو را دارم، چرا ادعا نکنم که داراترین مرد دنیا هستم؟
و من که با تو تا بدین درجه از بزرگی رسیده ام، چرا مغرور نباشم؟
من غرور مطلقم! آیدا!
و افتخار من این است که بنده ی تو باشم.



اول تیر ماه چهل و یک

شش صبح

از نامه های “احمد شاملو” به آیدا

کتاب: مثل خون در رگ های من
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاش می‌آمدی .
این روز‌ها احتیاج دارم قلبِ انسان دیگری کنار قلبِ من بِتپد .
-بتهون | نامه‌ها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

«دست‌های تو در دست من است. امید تو با من است. اطمینان تو با من است. چه چیز ممکن است بتواند مانع پیشرفت من شود؟ کوچکترین لبخند تو مرا از همه‌ی بدبختی‌ها نجات می‌دهد. کوچک ترین مهربانی تو مرا از نیروی همه‌ی خداها سرشار می‌کند … یقین داشته باش که احمد تو مفلوک و شکست خورده نیست. تمام ثروت‌های دنیا، تمام لذت‌های دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود ” آیدا ” خلاصه می‌شود. تو باش، بگذار من به روی همه‌ی آن‌ها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم که عشق، عجب معجزه‌ای است. تو فقط لبخند بزن. قول بده که فقط لبخند بزنی، امیدوار باشی و اعتماد کنی. همین!»
از شاملو به آیدا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«من مظلوم واقع شده بودم. زندگی به من ظلم کرده بود. زندگی مهمل و نحسی که تا به امروز داشته‌ ام شایسته‌ی من نبود. من خود را به گروهی وا گذاشته بودم و اینان تصور می‌ کردند که قدر من تا به همین پایه است. وقت آن رسیده است که جامعه حق مرا به من باز دهد و این کار آغاز شده است. این کار اندکی دیر شده است، اما من از آن ناراضی نیستم: حقیقت این است که اگر جامعه به احقاق حق من قد برافراشته بود، این سال‌‌های سیاه و پر مشقت پیش نمی‌ آمد و من تو را نمی‌ یافتم. یافتن تو، بزرگ‌ ترین پیروزی زندگی من بود؛ این را به تو تنها اعتراف نمی‌ کنم، بلکه با صدای بلند، با فریاد همه‌ جا گفته‌ام …»

از شاملو به آیدا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

به جاهایی فکر می‌کردم که باید با هم برویم .. جاهای کوچکِ گمنام ، که فَقط بگویَم با آناییس رفتیم اینجا .
اینجا غذا خوردیم یا رقصیدیم
یا با هم مَست کردیم .

[ از نامه‌های هنری میلر به آناییس نین ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

هَمین که کِنارت باشم و به
تَحسین تماشایَت کنم بَس است .
-نامه‌های هنری میلر به آناییس نین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

کاش می‌شد فِکرم را برایت بفرستم
که یک روزِ تمام پُر از تو بوده‌است .

#آلبر_کامو | از خلال نامه‌ایی خطاب به ماریا کاسارس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

پرویز جان از حال من بخواهی خودم هم نمیدانم چه بنویسم، آیا خوب هستم؟! نه، آیا بد هستم؟! آن هم نه.
قدر مسلم این است که من هیچ وقت نمی توانم از زندگی راضی باشم، چون در آن صورت زندگی برایم لطفی نخواهد داشت..

{از نامه‌های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
محبوب من!
ما تا زنده ایم با هم شریکیم؛ در آفتاب،در ماه ها، در ستاره ها، رودخانه ها خلیج فارسمان، دریای مازندران گرامی، کوه دماوند، اکسیژن، نسیم ها...
این ها همه ملک مشاع ماست.

"محمد صالح علاء"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
چقدر می‌توانَم بیدار شوم و ببینم که پهلویم نیستی و زندگی‌ام یَخ کرده و منجمد است .
چقدر؟ تا کی؟ تا کجا؟


[ از نامه‌های فروغ به ابراهیم گلستان ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
‏غَرض رفتن است نه رسیدن .
زندگی کلافِ سردرگمی است ، به هیچ جا راه نمی‌برد ، اما نَباید ایستاد . با این که می‌دانیم نَخواهیم رسید ، نباید ایستاد . وقتی هم که مردیم ، مُردیم به درک .


‏[ از میان نامه‌های صمد بهرنگی ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
راستی لذت تنها بودن را چشیده‌ای، قدم زدنِ تنها، دراز کشیدنِ تنها توی آفتاب؟ چه لذتِ بزرگی است برای یک موجود عذاب کشیده، برای قلب و سر! منظورم را می‌فهمی! آیا تا به حال مسافت زیادی را تنها قدم زده‌ای؟ قابلیتِ لذت بردن از آن دلالت بر مقدار زیادی فلاکتِ گذشته و نیز لذت‌های گذشته دارد. وقتی پسربچه بودم خیلی تنها ماندم، اما آنها بیشتر به زورِ شرایط بود نه به انتخاب خودم امّا حالا، با شتاب به طرفِ تنهایی می‌روم، همان‌طور که رودخانه‌ها با شتاب به سویِ دریا سرازیر می‌شوند.

از نامه‌های کافکا به فلیسه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
نَسیمِ خنکی که موهایت را تکان می‌دهد صدای من است . بارها از تو می‌گذرد و تو او را نخواهی شناخت!

[ از میان نامه‌های نیما یوشیج به عالیه جهانگیر ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
از کجا شروع کنم؟ دلتنگی را به چه طریق می‌توان جمع کرد؟ من این راه را بلد نیستم .

‏[ از میان نامه‌های نیما یوشیج به لادبن ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
نمی‌دانم چرا تحمل جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگی فامیلی را ندارم. من آن‌قدر به تنهایی خود عادت کرده‌ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس می‌کنم.تا دور هستم دلم می‌خواهد نزدیک باشم و نزدیک که می‌شوم می‌بینم اصلاً استعدادش را ندارم.

‏- از میان نامه‌های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
‏«از کجا شروع کنم؟ دلتنگی را به چه طریق می‌توان جمع کرد؟ من این راه را بلد نیستم.»‌

‏- از میان نامه‌های نیما یوشیج به لادبن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
با وجودی که خیلی بی‌حوصله‌ام ولی در نامه نوشتن برای تو خیلی راحتم.

-از نامه‌های کیارستمی برای همسرش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
محبوبم! شما هم می‌روید. از افتتاح عالم تا امروز چه تعداد پرنده رفته‌اند و دیگر باز نگشته‌اند؟! دلِ من به دوری عادت دارد.

- محمدصالح علا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین