محفل ادبی [ از ... به ... ]

«اما حالا دیگر نه، عصبانی نیستم. عصبانیت و اساساً هر شدتی مال آدم‌های اُمیدوار است و گاه ساده لوح.
مال آن زمانم بود که تنها لباس جامانده‌ات در خانه‌ام هنوز بوی تن تو را داشت و من دیوانه‌وار می‌خواستم تا زمانی که تو برمیگردی بویت را در میان تارو پودش نگه دارم. مانند نگاه داشتن آبی در مشت که از لای انگشتان میچکد.»

"نامه از گلاویژ به دریابند"
 

«نامه‌ای بلند برایم بنویس. یک نامه‌ی خیلی بلند، که بتواند پانزده روز سکوتِ پابه‌زا را پر کند.»

(کتاب خطاب به عشق)
 

دوستت دارم همچون خود زندگی که گاهی بر فراز قله‌های جهان احساسش می‌کنم و منتظرت هستم با سماجتی به درازای ده زندگی، با محبتی که تمام‌شدنی نیست، با میلی شدید و نورانی که به تو دارم، با عطش وحشتناکی که به قلب تو دارم.

(کتاب خطاب به عشق)
‌‌
 

کجا دنبالت بگردم؟ کجا به دستت آورم؟ چطور بی تو تسکین دهم این دردی را که خفه‌ام می‌کند؟ روزها می‌گذرند، اما کند، مثل شب‌های بی‌خوابی و من دیگر تاب تحمل خود را هم ندارم.

(کتاب خطاب به عشق)
‌‌
 
do.php
 
ما بیشتر عمرمان را ترسیده ایم!
ما می ترسیم پس هستیم!
ما بی هیچ جرم و گناهی می ترسیم!
خوبیم و می ترسیم!
خوب ترینیم و می ترسیم!
دموکراسی مثل پیتزا به معده ی ما ناسازگار است.
هیچ حرمتی ندارد آدمی!!!

نامه هایی به آنا
حسین پناهی
 
خواستم تاریخ بگذارم دیدم تاریخ را نمی دانم نه تاریخ میهنی و نه خاج پرستی.
معروف است که آدم خوشبخت ساعت را نمی داند یا ندارد از این قرار ما از خوشبخت هم خوشبخت تر تر تر شده ایم!
همه چیز خراب اندر خراب است.
بنداز، زندگی، هوا، کشتن وقت، همه چیز.

از میان نامه ها به شهید نورایی
صادق جان هدایت
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین