«اما حالا دیگر نه، عصبانی نیستم. عصبانیت و اساساً هر شدتی مال آدمهای اُمیدوار است و گاه ساده لوح.
مال آن زمانم بود که تنها لباس جاماندهات در خانهام هنوز بوی تن تو را داشت و من دیوانهوار میخواستم تا زمانی که تو برمیگردی بویت را در میان تارو پودش نگه دارم. مانند نگاه داشتن آبی در مشت که از لای انگشتان میچکد.»
"نامه از گلاویژ به دریابند"