افلاطون معتقد بود که همه چیزهایی که در واقعیت وجود دارند صرفاً بازنمودهای سازههای متافیزیکی کاملی هستند که او آنها را «مثل»را نامیده است. این دکترین که در کل فلسفه افلاطون نفوذ میکند، چندین مشکل مهم با ماهیت هنر را نشان می دهد که در پاسخ به نظریه های ارسطو بررسی می شود.
ارسطو، در تقابل با افلاطون، متافیزیکی را توسعه داد كه در دنیای واقعی خیلی بیشتر قابل درک بود. از نظر ارسطو مفهوم شکل واقعاً جزئی از ماده بود و تمایز بین فرم و ماده واقعی که یک شیء را تشکیل میداد، صرفاً یک مفهوم معنوی بود. این رابطه با هنر ارتباط دارد زیرا در دیگاه افلاطون و هم ارسطو، هنر تقلیدی از طبیعت است. این دو متفکر، ماهیت این تقلید را در رفتارهای مخالف تفسیر میکنند
ارسطو، در تقابل با افلاطون، متافیزیکی را توسعه داد كه در دنیای واقعی خیلی بیشتر قابل درک بود. از نظر ارسطو مفهوم شکل واقعاً جزئی از ماده بود و تمایز بین فرم و ماده واقعی که یک شیء را تشکیل میداد، صرفاً یک مفهوم معنوی بود. این رابطه با هنر ارتباط دارد زیرا در دیگاه افلاطون و هم ارسطو، هنر تقلیدی از طبیعت است. این دو متفکر، ماهیت این تقلید را در رفتارهای مخالف تفسیر میکنند
آخرین ویرایش توسط مدیر: