شعر شعری که دوست داری

نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی

چه شود کز دلم امروز گره بگشایی

ور تو آیی نشود چاره تنهایی من

که من از خویش روم چون‌ تو ز در بازآیی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرخ می‌شوی وقتی می‌شنوی دوستت دارم
زرد می‌شوم وقتی می‌شنوم دوستش داری
چهارشنبه سوری راه انداخته‌ایم
سرخی تو از من، زردی من از تو!
همیشه من می‌سوزم
و همیشه تو می‌پری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم تا برایت تنگ می‌شود

نه شعر می‌خوانم

نه ترانه گوش می‌دهم

نه حرفهایمان را تکرار می‌کنم

دلم تا برایت تنگ می‌شود

می‌نشینم

اسمت را

می‌نویسم

می‌نویسم

می‌نویسم

بعد می‌گویم

این همه او

پس دلتنگی چرا؟

دلم تا برایت تنگ می‌شود

میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می‌کنم

و باز عاشقت می‌شوم

راگلم کجایی??
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌ترسم از عشق
از عشق می‌ترسم
این شعر‌های عاشقانه که می‌نویسم
سوت زدنِ کودک است در تاریکی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فراموشت کرده‌ام

و حالا

همه چیز عادی شده

باران که می‌بارد

پنجره را می‌بندم

دیگر یادم نیست

غروب جمعه

چه ساعتی بود!

پاییز را

تنها از روی تقویم می‌شناسم!

فراموشت کرده‌ام

اما…

گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن

تنگ می‌شود…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلتنگی آدم را به خیابان می‌کشد

دلتنگم!

و مردم نمی‌فهمند

قدم زدن گاهی

از گریه کردن غم انگیزتر است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین