شب یک شب طولانی و نمناک
شب یک شب غمگین و دلمرده
من را نمی خواند دگر بانگی
جز بانگ جغدی دور و افسرده
در آسمان تیره ام امشب
ردّی ز نور و روشنایی نیست
گویا که سرتاسر زمین امشب
اهریمنی است و خدایی نیست
در دفتر تقدیر عمر من
مانند این شب ها فراوان است
هر روز عمرم مثل پاییز است
شب های عمر من زمستان است
تنها چراغ روشن این شهر
فانوس چشمان من است امشب
جز من به روی پیکر ...