دلنوشته عباس معروفی | انجمن کافه نویسندگان

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

عشق را باید با تمامِ گستردگی‌اش پذیرفت،
تنها در جسم نمی‌توان پیدایش کرد،
بلکه در جسم و روح و هوا،
در آینه،
در خواب،
در نفس کشیدن‌ها ..
انگار به ریه می‌رود
و آدم مدام احساس می‌کند بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود.
 
آخرین ویرایش:
چشمان تو
معنای
تمام جمله های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه
در لحظه دیدار
فراموشی گرفتند
و از گفتار بازماندند ...

#عباس_معروفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو دلم گفتم
کاش آدم بتواند دنیا را بالا بیاورد
و این همه دروغ و ریا نبیند.
دنیا به دست دروغگو ها
و پشت هم اندازها
و حقه بازها اداره می شود،
مرده شورش ببرد.

?عباس معروفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Monji
بودنت زیباست
مثل تابیدن آفتاب بر ساقه های ترد بابونه ،
بر تن درخت ایستاده بر من ،
ماه در آغو*ش تو به خواب می رود ، خورشید با چشم های تو بیدار می شود


#عباس_معروفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hosein
تو ليلي نيستي
من اما
مجنون حرف هات مي شوم
ديوانه ي دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شيرين نيستي
ولي من
صخره هاي شب را
آنقدر مي تراشم
تا خورشيدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندي

|عباس معروفي|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعرهاي من چشم دارند
حتي چشم هاي شعرم را
که مي بندم
تو بر کلماتم راه مي افتي
و مي رقصي
خواب هم که باشم
صداي تق تق کفش هات
در سرسراي خوابم مي پيچد
کور که نيستم
گل قشنگم
آمدنت را تماشا مي کنم
و اين لبخند براي توست

عباس معروفي
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مگر نمي‌گويند که هر آدمي
يک بار عاشق مي‌شود ؟
پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز مي‌کني
دل مي‌بازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم مي‌گذري
نفست مي‌کشم باز ؟
چرا هربار که مي‌خندي
در آغوشت در به در مي‌شوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف مي‌کنم
تکه‌هاي لباسم بال درمي‌آورند باز ؟
گل قشنگم
براي ستايش تو
بهشت جاي حقيري ست
با همين دست‌هاي بي‌قرار
به خدا مي‌رسانمت

|عباس معروفي|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شادي داشتنت
شادي ب*غل کردن سازي ست
که درست نمي شناسمش
درست مي نوازمش
نت به نت
نفس در نفس
تو از همه جا شروع مي شوي
و من هربار بداهه مي نوازمت
از هر جاي تنت
سبز آبي کبود من
لم بده ، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر ياس فراگيرم شو
بگذار يادت بگيرم

|عباس معروفي|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بودنت
زندگي را معنا مي کند
لازم نيست کاري انجام دهي
سرو روان من
همين که راه مي روي ساز مي زني
مي گويي مي شنوي مي خندي
همين که دگمه هام را باز مي کني مي بندي
يعني همه چيز
لازم نيست بر عاشقي کردنت خيال ببافي
همين شرمي که با خنده ات مي خيزد
پولک هايي که از چشم هات مي ريزد
همين که دستت
توي دستم عرق مي کند
همين شيرين زباني هات
همين که بوي قورمه سبزي نمي دهي
يعني همه چيز
گفته بودم ؟
گفته بودم همين که نگاه نارنجي ات
به زندگي ام مي تابد
يعني همه چيز ؟

عباس معروفي
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نه زمين‌شناسم
نه آسمان‌پرداز
گرفتارم
گرفتار چشم‌هاي تو
يک نگاه به زمين
يک نگاه به زمان
زندگي من از همين گرفتاري شروع مي‌شود
سبز آبي کبود من
چشم‌هاي تو
معناي تمام جمله‌هاي ناتمامي ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه‌ي ديدار
فراموشي گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش مي‌توانستم اي کاش
خودم را
در چشم‌هاي تو
حلق‌آويز کنم

|عباس معروفي|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین