وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
دلنوشته دفترچه خاطرات فاطما گل از ملیکا نصیریان
انجمن کافه نویسندگان | کافه نویسندگان

مشاهده فایل‌پیوست 17331
بسم‌الله
نام اثر: دفترچه خاطرات فاطیماگل
نام نویسنده: ملیکا نصیریان
ویراستار: @D A N I
ژانر: عاشقانه، تراژدی
سطح اثر : فاقد تگ
مقدمه:
دیر یا زود باید قلم به دست می‌گرفتم و برای تو می‌نوشتم؛ دیر یا زود...
من، تو و همه می‌خواهیم دردهایمان را به گوش همه کَس برسانیم و من در سکوت دردی
را می‌نویسم تا خوانده شود.
چیزهایی که شنیده می‌شوند، باور و درکشان سخت شده است و من می‌نویسم برای تو تا
دردهایت به تصویر کشیده شده و درک شود!

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان مرجع اصلی تایپ رمان و تایپ دلنوشته
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

gkql_quote_1590080072115.png



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ دلنوشته در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای دلنوشته


پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای دلنوشته



همچنین پس از ارسال ۳0 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه



مشاهده فایل‌پیوست 13934


کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان | دانلود رمان ایرانی

شروع
حال که شروع را می‌نویسم، هیچ پایانی در نظرم نیست.
داستان، خود پایان را رقم خواهد زد!
تقلا برای دوست داشته شدن را بی‌فایده پنداشتی؛ همین‌طور هم بود.
فاطیما گل قصه‌ام، تقلا بی‌فایده بود!
عاشق بودی؟ درک می‌کنم. اصلاً چه کسی است که عشق را درک نکند؟
این ترس از دست دادن دلبر، در نگاه شهر عاشقان بی‌وفا، ریشه دوانده است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:


می‌گفتی منتظر به درب خانه‌ای چشم می‌دوختی که درِ خانه‌ی امیدت بود!
چه کسی منعت کرد؟ همان علتی که علل فاصله‌ها شد؟
اگر عاشق نبوده‌ای،
اگر دوست نمی‌داشتی؛
آدم هر آن چه نخواهند را باید در این دنیا بپذیرند و آن‌چه می‌خواهی مطعلق به تو نیست!
همان‌طور که تو در دل‌خوش کردن به او مقهور شده‌ای، عاشق‌های زیادی در این راه با غم و نومیدی
در ستیزه‌اند!
خیلی‌ها در این جنگ‌، مبتلا به نگاهی بی‌رحم شده‌اند و دلی که فقط رسم بی‌وفایی را خوب می‌داند.
خیلی‌ها در این مسیر باخته‌اند؛
هم‌چون تو، هم‌چون من... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان |کافه رایترز

نمی‌دانم...
نمی‌دانم این چه طلسمی است در دیار دلدادگان که
هر آن‌که عاشق شود؛ باید با درد عشق آشنا شود؟
فاطیما گل قصه‌ام، فرقی ندارد پایان این قصه خوش باشد یا نه؛
غمِ اندکی تو را فرا خواهد گرفت!
شاید هم غمی عظیم و ابدی، که تو با حسرت‌هایت گرفتار‌اش خواهی شد... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان | دانلود رمان

روزی از خواب برخاستی و دیدی،
آن‌چه در خواب و در کابوس می‌دیدی!
به سویِ کوه‌ها روانه شدی... .
فریادت در دل، قلبت را به لرزه واداشت و به ناگه شکست آن قلب بی‌تاب!
حال دِگر از همیشه تنهاتر است، فاطیما گل قصه‌ام... .
حال او مانده است با بغضی که با اجبار‌های روزگار، باید فرو خورد!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان | کافه رایترز

در انتظار کدامین اتفاق به سر می‌بری تو که این‌گونه امیدواری فاطیما گل قصه‌ام!
واقعاً ما جزو همان‌هایی بودیم که نباید از مادر زاده می‌شدیم!
شدیم که چه؟
حالا...
حالا نمی‌دانم کدام یک از غم‌هایت را بگویم که پس از تولدت، بزرگ شدن و تنهایی و دردهایی
که با آن دست و پنجه نرم کردی؛ چشیده‌ای؟
خودت بگو، کدام یک تو را بیشتر آزرد؟
شده‌ است شبی نه همه شب دلتنگ حصار دستان یک پدر باشی؟
فاطیما گل قصه‌ام بود... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان ایرانی

از من خواستی برایت بنویسم. کاش قبل از من خود این قلم را
برای التیام دردهایت به دست می‌گرفتی!
می‌نوشتی...
درد دارد حتی نوشتن از دردی که شاید تو را به گریه وادارد!
من در تنهایی و گریستن‌هایم، نوشتم... .
کاش تو هم پیش از این‌ها می‌نوشتی!
نوشته‌های من، برای فاطیما گل کافی نیست. من هرگز فاطیما گل خوبی نمی‌توانم باشم؛
یا حتی نمی‌توانم در ارائه‌ی نوشته‌ای از او موفق شوم.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

شبی در زیر آسمان و در برابر نگاه چشمک‌زن ستارگان، فاطیما گل گفت زِ حسرت‌هایش... .
من باید حالا هر آن‌چه شنیدم را بنویسم؟
نه، نمی‌توانم!
درد داشت گفته‌‌هایش، حسرت دوست داشته شدن‌هایش... .
درد دارد عاشق باشی و بزنی دست به انکار دل و اجباری برای پیوند با دیگری!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

هنوز هم نفهمیده‌ام، چطور فردی می‌تواند چنان بی‌رحمانه تو را پس بزند و نگاه عاشق
شهلایت را نادیده بگیرد!
تو نمادی از زیبایی درون و بیرونت هستی، شک نکن!
آن‌که تو را نخواست و سراغ دیگری رفت را فراموش کن... .
او گَر فراموشکار هم شده باشد، روزی به یاد خواهد آورد، فاطیما گل تنهایِ قصه‌ام!
روزی به یاد می‌آورند بی‌وفایان این دیار... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین