-
-
پناه. به موضوع در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی پاسخ داده‌است.مادر، زنی‌ست که با بی‌پناهی جنگید، اما هیچ‌گاه سلاح بر زمین نگذاشت. او گرسنگی را با لبخند رد کرد، درد را در آستین پنهان کرد، و مهر، همان... -
پناه. به موضوع در حال تایپ دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی پاسخ داده‌است.مادر، آن واژه‌ی ساده نیست که در زبان جاری می‌شود؛ او تاریخ خاموشی‌ست که در دل هر خانه جریان دارد، افسانه‌ای بی‌هیاهو، بی‌شرح، اما زنده...
-
پناه. به آلفای خاکستری نوشته در موضوع در حال تایپ دلنوشته یاد تو | رضاسیاهپوشان(محمدامین) با
Like واکنش نشان داد.
من نمی دونم چطوری بعضیا آنقدر راحت میزارن کنار یکی رو میرن مگه کشک و دوغه که بیایی تو زندگی کسی و خیلی راحت طرف رو کنار بزاری بری سراغ بعدی -
پناه. به آلفای خاکستری نوشته در موضوع در حال تایپ دلنوشته یاد تو | رضاسیاهپوشان(محمدامین) با Like واکنش نشان داد.
گاهی وقت ها فکر می کنی دل کندن و جایگزین کردن یه ادم خیلی راحته نه اصلا راحت نیست . اگر دل کندن جایگزین کردن یه آدم راحت بود که فرهاد...
-
پناه. به آلفای خاکستری نوشته در موضوع در حال تایپ دلنوشته یاد تو | رضاسیاهپوشان(محمدامین) با Like واکنش نشان داد.
ولی من توی ذهنم تورو بارها مال خودم فرض کردیم و هرروز و هر لحظه مو باتو زندگی کردم ، چطوری دلت اومد نباشم ؟ من از هرکسی جز تو بی زارم...
-
چادرنمازمادربزرگ
-
پناه. به موضوع دنباله دار "وایب نفر قبلی" پاسخ داده‌است.شکوفه‌ی‌‌بهاری🥰
-
پناه. به هوروس نوشته در موضوع در حال تایپ رمان غبار آینه‌ها| به قلم حمیدرضا نبی پور با Like واکنش نشان داد.
هوا کاملاً روشن بود، اما هنوز گرمای ظهر نرسیده بود. نسیم خنکی از سمت سنترال پارک می‌وزید. جیک به خیابان پنجم رسید. قدم‌هایش بی‌جهت...
-
پناه. به هوروس نوشته در موضوع در حال تایپ رمان غبار آینه‌ها| به قلم حمیدرضا نبی پور با Like واکنش نشان داد.
نور آفتاب از لای پرده‌ی نیمه‌باز سرک می‌کشید. بوی قهوه، آرام در اتاق پخش می‌شد. جیک، با موهای پریشان و تی‌شرت چروک، بعد از حمام، روی...
-
پناه. به هوروس نوشته در موضوع در حال تایپ رمان غبار آینه‌ها| به قلم حمیدرضا نبی پور با Like واکنش نشان داد.
صدای ملایمِ یک آهنگ در اتاق پخش می‌شد. همان ترانه‌ی آشنایی که جیک حتی در خواب نیز صدای خواننده‌اش را می‌شناخت... نورایا. زمزمه‌ی او،...
-
پناه. به هوروس نوشته در موضوع در حال تایپ رمان غبار آینه‌ها| به قلم حمیدرضا نبی پور با Like واکنش نشان داد.
جیک در خواب فرو رفته بود، اما نه خوابی آرام. مستی تنش هنوز تو نبض‌هاش موج می‌زد. گاهی پلک‌هاش می‌پرید، گاهی زیر ل*ب چیزی زمزمه می‌کرد که...
-
پناه. به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
قبول کردن اینکه اخراج شدم سخت بود، اما گفتنش به مامانم خیلی سخت‌تر. مامانی که از همون اول هیچ‌وقت این شغل لعنتی رو تأیید نکرد. و راستش…...
-
پناه. به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
با صدایی بلندتر از معمول گفتم: بخش گردشگری!؟ بی‌خیال و لم‌داده به صندلیش، با خونسردی گفت: آره. عصبانی و کمی هم مضطرب، به سمت جلو خم...
-
پناه. به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
به‌محض اینکه پشت میزش نشست، چندین پرونده رو روی میز کوبید و غرید: من با تو چیکار کنم، ها!؟ راستش حتی نمی‌دونستم این‌بار دیگه سر چی...
-
پناه. به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم و بعد از اینکه ایرپادم رو داخل گوشم گذاشتم، صدای مضطرب دیبا توی گوشم پیچید. کجایی؟ سلام دوست عزیزم،...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
