آخرین محتوا توسط Leila Moradii

  1. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    خداقوت مهربون چهار پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-366378
  2. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    امیرعلی با عجز پلک روی هم گذاشت. زیر تیغ برنده‌ی اقبال، تن قلندر چه مظلومانه از نفس افتاده‌ بود. حسام کله‌ خر! ذات آدمی که عوض نمیشد. فهمیده‌ بود که راه کج می‌رود، اما به خود قول داده‌ بود که دیگر در کارش دخالت نکند؛ نمی‌خواست بعد تمام کاسه‌ کوزه‌ها سر او بشکند. علی‌رغم حس درونی‌اش ترجیح داد...
  3. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    صدای بسته شدن درب، بند ناف گام‌های اعتراضش را برید. باز مثل همیشه او را تنها گذاشت، این بار یک عالم فکر و خیال در سرش می‌چرخید که تا عمق شیره‌ی وجودش نفوذ می‌کرد. اکنون در این خلوت، حرف‌های رد‌ و‌ بدل شده‌ی بینشان یکی‌یکی در ذهنش تکرار میشد. با این علامت سوال وصله به سرش چه می‌کرد؟ چرا وقتی از...
  4. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    دستان ماه‌بانو می‌لرزید. نگاه غم‌زده‌‌اش را از خرده‌‌ شیشه‌های زیر پایش گرفت، فروشنده گفته‌ بود جنس شمعدانی‌ها نشکن است؛ اما حال مثل قلبش هزار تکه شده‌ بودند! به حرکات میزان عقربه‌های مشکی ساعت‌ روی دیوار چشم دوخت، لبخند تلخی کنج لبان بی‌رنگش نقش بست. - میگن ساعته که رک و پوست‌کنده بهت جواب...
  5. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    گفت، همان چیزی که مرد مقابلش از آن هراس داشت. تشت رسوایی‌ که بر زمین بیفتد ساز خاموشی دارد، اما بدجور عرش را می‌لرزاند. ماه‌بانو پوزخندی به چهره‌ی مبهوتش زد. - نامرد! با همه چیت ساختم، گفتم... . خرواری از غصه‌ی بی‌وقتی در گلویش جا خوش کرده‌ بود که قادر به هضمش نبود. - گفتم همه توی زندگیشون مشکل...
  6. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    جمله‌ی کوتاه زیر لبی‌اش مهر سکوت بر لبان ماه‌بانو چسباند. چرا راست و حسینی حرفش را نمیزد؟ چیزی عین کلاف دور ذهنش پیچیده‌ بود که هر چقدر سعی در باز کردن گره‌هایش داشت به بن‌بست می‌خورد. شاید بهتر بود از پدرشوهرش کمک بگیرد. - همه‌ چی رو میگم، وقتشه بفهمه پسرش چه جونوریه! نفهمید که فکرش را بلند بر...
  7. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    حباب‌های ریز درون کاسه‌ی چشمان ماه‌بانو، آماده ترکیدن بودند، این وسط نمی‌فهمید بی‌قراری‌های قلبش از فهمیدن ذات واقعی مرد بود یا چیز دیگر. بوی چرک دود را با دمی سنگین استشمام کرد و به نقطه‌ی نامعلومی خیره شد. - هیچ‌وقت تا الان به تصمیمم مطمئن نبودم، مگه چقدر عمر می‌کنم که سر این زندگی سگی کلنجار...
  8. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    حرکاتش هیستریک‌آمیز بود، پلک چپش مدام می‌پرید. حسام نفس آلوده‌اش را با پوف عمیقی بیرون داد، پوشه را به میز برگرداند و شانه‌های لرزانش را گرفت‌. - آروم باش! گفتم که بهت میگم. خنده‌ی کوتاه زن، گویی فندک به این خرابه کشید. - عا‌عا! این ترفند دیگه قدیمی شده که عین فیلم‌ها، شوهره تا چشم زنش رو دور...
  9. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ماه‌بانو تاب شنیدن جملات سربسته‌‌‌شان را نداشت، انگشتان سِر شده‌اش حتی نمی‌توانستند دستگیره‌ را در خود نگاه دارند‌. درب با صدای خش‌داری، جیر صدا داد و همین موجب شد حسام متوجه پیرامونش شود. نگاهش چون تیری که از فشنگ بیرون می‌پرد، به سوی دخترک چرخید، چندین مرتبه پلک زد تا تصویر ناگوار رو‌به‌رویش...
  10. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    ۴ پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-365837
  11. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    اسم این مرد را متوالی، از تماس‌های مشکوک و پنهانی حسام شنیده‌ بود و نمی‌دانست چه شخصی است که تا این حد از او نفرت دارد. - شراکت با کسی که برای زندگیم دندون تیز کرده؟ هر چه که می‌گذشت تصویر مات تابلوی وحشتناک آویزان بر دیواره‌های این ویرانه، شفاف و شفاف‌تر میشد. اضطراب در تمام سلول‌های بدنش رخنه...
  12. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** مرد جوان مکانیکی از زیر اتومبیل مدل‌ بالایی بیرون آمد و در حالی که دستان سیاه شده‌اش را به لبه‌ی پیش‌بند سرمه‌ایش می‌مالید، پسر کم‌سن و سالی را فرا خواند. - سجاد، برو پشت فرمون بشین یه دور بزن، آقا شما هم سوار شین. بعد از راهی کردن آن‌ها نگاهش را به دخترکی داد که در محوطه‌ی بیرونی، با...
  13. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ترگل چیز زیادی از جملات مرموزش نفهمید. در فرا سوی ذهنش عقیده داشت که یک مأمور وظیفه‌شناسی چون او، هدفش بیشتر زمین زدن امثال ابوداوود است تا یک ارتقای گنده از مافوقش بگیرد، وگرنه چرا باید برای یک غریبه خود را به آب و آتش بزند؟ نگاهش را به سایه‌های بلند تیر برق‌های بتنی کوچه پیش رویش داد. - بهتره...
  14. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    امیرعلی لیوان درون دستش را کناری گذاشت و بعد از وقفه‌ای، در فاصله‌ای نزدیک با دخترک که چهره‌‌ی روشن شده‌اش زیر هاله‌ای از جوش‌های قرمز نمی‌توانست خودنمایی کند، ایستاد. پیراهن سبز پر نقش و نگاری که به تن داشت، تصویر مرداب آلوده‌ی دوردست‌ها را نشانش می‌داد؛ بزم قورباغه‌های شب‌ زنده‌داری که زلالی...
  15. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام قشنگم ۴ پارت ارسال شده. برای اینکه به زودی می‌خوام رمان رو برای بازبینی تگ بفرستم همه‌روزه پارت می‌ذارم گلم عجله نکن، تا بررسی بشه و نتیجه تگ بیاد فرصت داری همشون رو چک کنی. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-365493
  16. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    پاچه‌های شلوارش را بالا داد. خنکی آب کف پاهای تاول زده‌اش را التیام می‌بخشید. همین که خم شد صورتش را بشوید، زنجیر یادگاری محبوبش از دور گردنش باز شد و به درون حوض افتاد، سریع جنبید و قبل از اینکه بلعیده شود چون صیادی، شاه‌ ماهی‌اش را به تور انداخت. تنها چیزی که دل نداشت دورش بندازد. پلک‌‌های...
  17. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ل*ب به‌ هم فشرد و خاکستر تنه‌ی درخت سوخته‌‌ای که در نزدیکی بود را به چنگ گرفت. دستی او را بالا کشید، فرصت را غنیمت شمرد و در یک لحظه برگشت و مشت پر از خاکسترش را روی صورت مرد پاشید. گویی آتشش زده باشند، فریادش به هوا رفت و تلو‌تلو خوران چشمانش را با پشت دست پوشاند. - لعنت به تو! می‌کشمت. اسلحه در...
  18. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ابوداوود پکی به قلیانش زد و حلقه‌های دود را با مهارت از بین ل*ب‌های ترک‌ خورده‌اش به هوا فرستاد. - صحیح نمیگم؟ هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیره. خیلی خودش را نگه می‌داشت تا او را زیر مشت و لگدهایش نگیرد. این مسئله باید همین امروز به پایان می‌رسید. چشم بست، آدم این کارها بود؟ تمام دیشب به...
  19. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** نوای شاد ‌سه‌تار و لهجه‌ی غلیظ خواننده سیستانی، از ایوان طبقه‌ی پایین به گوش می‌رسید. میز بزرگ و عریضی در آغاز نظرش را گرفت که ابوداوود به همراه دو زن و دخترانش دورش به سر می‌برد. میان دالان هلالی‌ شکل ایستاد و تو نرفت. - اومدم راجع‌به حرف دیروزم باهاتون اختلاط کنم. اسد از پررویی مرد جوان...
  20. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام قشنگم ۴ پارت فرستاده شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-365320
  21. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    داشت صبرش را سر می‌برد. امیرعلی، لاقید جرعه‌ای از چایش را نوشید؛ مثل چای‌های مادرش نمی‌ماند، طعم گیاهی متفاوتی داشت که با عطر دارچین ادغام شده‌ بود. - پلیس جماعت رو که می‌شناسین، اومدم یه سر و گوشی آب بدم. از این صراحت کلام به وضوح جا خورد، ابتدا رنگش به مانند گچ دیوار سفید شد و کمی بعد به سرخی...
  22. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ظاهرش انرژی منفی به آدم منتقل می‌کرد. یک لحظه از درون آتش گرفت، این مردک عیاش با چه عقلی می‌خواست دختر هم‌سن بچه‌اش را به همسری بگیرد؟ واقعاً که شرم‌آور بود. صدای نخراشیده‌اش سکوت مابین‌شان را شکست: - خوش اومدی جوون، به ما نگفته‌ بودن قراره پلیسی به روستا بیاد؟ چه خبر شده؟ مرد لهجه‌ی غلیظ و خشکی...
  23. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    نگاه به پوست سیاه و پیشانی برآمده‌اش انداخت و شروع به معرفی خودش کرد: - استوار مالکی هستم، به ابوداوود خبر بده که می‌خوام ملاقاتش کنم. پسرک دست و پایش را گم کرد و به مِن‌ و‌ مِن افتاد: - شما.... شما پلیسید؟ حوصله‌ی معطل ماندن نداشت. - من زیاد وقت ندارم پسر خوب، کار مهمی باهاش دارم. همان هنگام...
  24. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** سطل فلزی را به قعر چاه فرستاد. آواز پیوسته‌ی بلبل‌ و گنجشک‌ها در سکوت بعد‌ از‌ ظهر آبادی می‌شکست. حضور فردی را در کنارش احساس کرد و ثانیه‌ای بعد، آوای آرام مردانه‌ای در گوشش طنین انداخت: - پدرتون میگن می‌خواین به این ازدواج تن بدین. لقب سیریش برازنده‌اش بود. چه لفظ‌ قلم هم حرف میزد. طناب را...
  25. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام گلی چهار پارت ارسال شد، در مجموع ده پارت چک نشده‌ https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-364983
  26. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    با دقت گوش سپرد و هرچه که پیش می‌رفت در دل می‌گفت، چه چیزی در این دختر وجود دارد که آن مرد او را تافته‌ی جدا بافته فرض می‌کند؟ بیرون از آن خانه، ترگل، در حالی که روی ماسه‌ها نشسته‌ بود زیر ل*ب آواز غمگین محلی را می‌خواند. خیمه‌ی گوسفند‌های دورش و صدای بع‌بعشان، مثل این بود که می‌خواهند با او...
  27. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    این حرف‌ها سوران را بیشتر به جلز و ولز می‌انداخت. چرا از پیراهن پر نقش و نگار تن خواهرش زودتر پی به حقیقت نبرد؟! برآمدگی استخوان فکش از شدت خروش غیرتش نشأت می‌گرفت. ترگل کله‌شق و سر به‌ هوا بود و اوی بی‌‌عرضه به عنوان برادر بزرگ‌‌تر در کنترل کردنش عقیم می‌ماند. - حرومزاده‌ها چطور می‌تونن برای...
  28. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    سوران پیاده نشده داد کشید و به سیستانی چیزی گفت که نفهمید. خانه‌ای خشتی با پنجره‌های چوبی آبی که سقف گنبدی شکلی داشت، آرامش اندکی به روحش بخشید. حوض کوچکی که میان صحن حیاط قرار داشت هم‌چون چشمه‌ای در یک بیابان وسیع می‌درخشید. خودش را به تخت ل*خت و پوسیده‌ی پایین ایوان رساند و خستگی در کرد. بوی...
  29. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** عینک آفتابی‌اش را به چشم زد تا از سوزش‌شان بکاهد. روی دشت‌های اطراف چیزی جز بوته‌های خار و درختان بلند نخل نمی‌رویید. صدای ضبط را زیاد کرد. خواننده‌ی زن عرب، با لحن سوزناک و غمگینی می‌خواند و سوران را به اندوه عمیقی فرو می‌برد. امیرعلی در حین رانندگی حواسش پی پسرک می‌رفت و برمی‌گشت. صدای...
  30. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام گلم، دو پارت فرستاده شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-364788
  31. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    پشت به او مشغول کشیدن غذا برای خودش شد. دیری نگذشت که دستی دور کمرش پیچید، زمزمه‌ی پر از شیطنتش هوش و حواسش را با خود به یغما برد. _ تازه از سفر برگشتم، اینه استقبالت؟ یه‌ خرده از زن‌های مردم یاد بگیر. آن نیمه‌ی آخر حرفش همه‌ چیز را خراب کرد، نتوانست جلوی زبانش را بگیرد و مثل اسپند روی آتش...
  32. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    چشمانش از صفحه‌ی خاموش تلویزیون دل کندند، سرتاپایش را همچون افعی برانداز کرد، جوری که به خود لرزید. وقتی لیوان را به غضب از دستش گرفت و بدون اینکه به آن ل*ب بزند روی میز محکم کوبید، فهمید یک جای کار ایراد دارد. رفتارهایش را نمیشد پیش‌بینی کرد. پنجه‌های زبر مردانه‌اش، بین موهای خیسش تنیدند. صحنه‌ی...
  33. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام گلی ۴ پارت ارسال شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-364262
  34. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    مثل بچه‌های تخس و زبان‌ نفهم یک گوشش در بود و آن یکی دروازه! - برام مهم نیست، مگه اون به فکرم بود که من به فکرش باشم؟ چطور تونست ماهی؟ چطور با دلم بازی کرد؟ صدای ریز گریه‌اش از پشت گوشی شنیده شد. پوفی کشید و دست بر پیشانی‌اش گرفت. - آخه قربونت برم، خواهر گلم، این‌ جوری که خودت رو از بین می‌بری...
  35. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    این همه حق‌ به‌ جانب بودنش، کفرش را در می‌آورد. دستانش را روی میز قفل کرد و یک‌راست سر اصل مطلب رفت: - سرمه کیه؟ شنیدن این اسم، رنگ از رخش پراند. فضای زیبا و پر از آرامش کافه، مثل دوزخ سیاهی بود که هر آن احتمال داشت او را خاکستر کند. انگشتانش تحمل وزن آن جسم کوچک و باریک کاغذی را نداشتند. جواب...
  36. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    آوای گوش‌نواز و ملایم عارف، از سیستم پخش میشد و فضا را دلنشین‌تر جلوه می‌داد. جوانک لاغری که موهایش را دم‌ اسبی بسته‌ بود، با لباس مخصوص پیشخدمت‌ها سفارش‌ها را برای‌شان آورد. ماه‌بانو از پنجره‌ی گنبدی‌ شکل، محو تماشای فضای سرسبز و پر از دار و درخت بیرونی شد. با اینکه نزدیک مطب‌شان قرار داشت، اما...
  37. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    دخترک ترسو و ساده‌ای که ندانسته با زندگی خودش بازی کرد. آدمی که بخواهد وارد زندگی مشترک شود، نباید با یک شک و تهمتی که از روی فشار طرف مقابل باشد همه‌ چیز را دور بیندازد و از سر لجبازی بچگانه، لگد به بختش بزند. امیرعلی هم همین‌ طور، او هم کم سهل‌انگاری نکرد و هر دو در آتش ندانم‌ کاری خودشان...
  38. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    دو پارت ارسال شد گلی https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-363438 چک نمی‌کنی عزیزم؟
  39. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    از آغوشش بیرون آمد و موهای نامرتب و چسبیده به پیشانی‌اش را کنار زد.‌ هق‌هق راه تنفسش را بست و سکسکه گریبان‌گیرش شد. ماه‌بانو عجولانه به آشپزخانه شتافت و برایش لیوان آب‌ قندی درست کرد. وقتی که به نزدش بازگشت، هنوز بی‌صدا می‌گریست. یک نگاه به شومیز چروکش انداخت، همانی که زن‌دایی‌اش برایش از مشهد...
  40. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    از بوی تند عرق، بینی‌اش چین افتاد. با اسپری بلوبری‌اش دوش گرفت و تاپ و شلوارک نخی پوشید که رویش گل‌های ریز آب‌رنگی به چشم می‌خورد. وقتی که از راهرو گذشت، با دیدن حال و روز حنانه، متعجب در آستانه‌ی سالن ایستاد. چشمان سرخ و متورم و نوک بینی قرمز شده‌اش که مدام آن را بالا می‌کشید دلشوره به قلبش...
  41. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    دو پارت فرستاده شد خوشگلم https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-362109
  42. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** از اتومبیلش پیاده شد و درب‌ها را قفل کرد. با گرفتن وام و فروختن طلاهایش توانست یک پراید هاچبک بخرد، برایش باارزش بود. با باز کردن مطب، کم‌کم سر و کله‌ی بیمارها هم پیدا شد. خیالش سمت روزهای تیره و تار گذشته چرخید. بعد از آن روز، نفهمید چه شد که حسام ناگهان از او فاصله گرفت و در قالب سنگی‌اش...
  43. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    در این وضعیت نمی‌دانست بخندد یا عصبی شود. یاسر مثل آقا بزرگ‌ها، تنها راه نجات را زن دادن می‌دید و عصا را تا آخر درون پهلویش فرو کرده‌ بود. همان یک‌ باری که با دختر خاله‌ی گرام نامزدش دیدار کرده‌ بود برای هفت‌ پشتش بس بود. دخترک شر! لیوان شربت را روی پیراهنش خالی کرد و بعد از کلی بد و بیراه، او...
  44. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    ۴ پارت ارسال شد گلی در مجموع ۷ https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-361986
  45. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    زبان در دهان امیرعلی تکان نمی‌خورد. یعنی هنوز هم چنین رسم و رسومات مسخره و قاجاری وجود داشت؟ هیچ در عقلش نمی‌گنجید. در این مدت اقامتش در روستا، کم به موردهای عجیب و غریب برنخورده‌ بود؛ اما این یکی فرای تصوراتش بود. - خواهرت خبر داره؟ سرش را میان دستانش گرفت. - اون همیشه غصه‌هاش رو پنهون می‌کنه،...
  46. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    شکش وقتی بیشتر شد که از جواب دادن به سوال امتناع کرد و سرگردان دست به ریش‌های تازه جوانه زده‌ی صورتش کشید. - چیزی نیست قربان! امیرعلی حرفش را باور نکرد. دیروقت بود، اما خواب به چشمانش نمی‌آمد. از پشت میزش برخاست و به سمتش قدم برداشت. جیرجیرک‌ها جایی در گوشه‌های سقف، با نوای آزاردهنده‌شان پیوسته...
  47. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    سربازی به سویش شتافت و یاسر به‌ جایش، روی سکو ایستاد و با دشمن به تقابل پرداخت. - شما از این‌ جا برین قربان. نگاهش سمت مرد اجنبی چرخید که سعی داشت از دیوار پشتی وارد پاسگاه شود. چون عقابی که می‌خواهد طعمه‌اش را شکار کند، جلدی روی پاهایش ایستاد. سرباز با اضطراب خیره‌اش بود، محکم پسش زد. - بیکار...
  48. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** ل*ب‌های ترک خورده و خشکش را با زبان تر کرد و از روی سکوی کناری‌اش قمقمه‌‌‌ی نظامی‌اش را برداشت‌. دمای منطقه آن‌قدر بالا بود که گرمای آب را حس نکرد. یاسر، دوربینش را از چشمانش پایین آورد و عرق پیشانی‌ بلندش را با کف دست گرفت. - اثری از کسی نیست، بهتره ناهارمون رو زودتر بخوریم. خیسی چانه‌اش را...
  49. Leila Moradii

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    یک پارت ارسال شد. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-360972
  50. Leila Moradii

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    برزخی نگاهش کرد، کافی بود حرف بزند و آن‌ وقت سقف را روی سرش خراب می‌کرد. راهش را به سمت راهروی باریک و کوتاهی که چسبیده به آشپزخانه قرار داشت کج کرد، حسام هم هر جا که می‌رفت، مثل جوجه‌ اردک دنبالش می‌آمد. - زنگ می‌زنم خدماتی دوتا کارگر بیارن، خونه مثل روز اولش میشه. با ورود به اتاق‌ خواب، بوی...
عقب
بالا پایین