۴ پارت ارسال شد گلی
در مجموع ۷
در مجموع ۷
در این وضعیت نمیدانست بخندد یا عصبی شود. یاسر مثل آقا بزرگها، تنها راه نجات را زن دادن میدید و عصا را تا آخر درون پهلویش فرو کرده بود. همان یک باری که با دختر خالهی گرام نامزدش دیدار کرده بود برای هفت پشتش بس بود. دخترک شر! لیوان شربت را روی پیراهنش خالی کرد و بعد از کلی بد و بیراه، او را عتیقهی باستانی خواند. پوزخندی از یادآوری آن روز بر لبانش نشست.
- این حرفها رو بیخیال برادر من، اصلاً بحث ماهبانو نیست، موضوع یه چیز دیگهست.
چشم تنگ کرد و بیحوصله پوف کشید.
- خب چیه؟ بگو ما هم بدونیم!
نگاه از صفحهی خاموش مانیتور گرفت، آنتندهی به شدت ضعیف بود و نبود اینترنت کلافگیاش را...
- این حرفها رو بیخیال برادر من، اصلاً بحث ماهبانو نیست، موضوع یه چیز دیگهست.
چشم تنگ کرد و بیحوصله پوف کشید.
- خب چیه؟ بگو ما هم بدونیم!
نگاه از صفحهی خاموش مانیتور گرفت، آنتندهی به شدت ضعیف بود و نبود اینترنت کلافگیاش را...